عشق است نه هر چنان که خواهی
دردست و نیازِ صبحگاهی
از خود به درآی تا نباشی
موقوفِ اوامر و نواهی
گر زآن که گدای کوی اویی
بر ملک وجود پادشاهی
تو هیچ نهای به خود اگر خود
از ماه تُراست تا به ماهی
نوریت بباید ای خردمند
کز ظلمتِ خود دراو پناهی
بیواسطه ی هدایتِ خضر
ره نیست به چشمه در سیاهی
دور از قدمِ محقّقانی
تا ملتفتِ سر و کلاهی
این نکته بدان که تا چو اقطاب
واصل نشنوی طفیلِ راهی
بر محضرِ نیستان نزاری
بنویس به خطِ خود گواهی
با هستیِ خویشتن نگردی
موصوف به هستیِ الاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از قسمت بندگی و شاهی
دولت تو دهی بهَر که خواهی
در عشق پدید شد سپاهی
در سایه چتر پادشاهی
بر من بگذشت دی پگاهی
سروی و فرازِ سرو ماهی
زیبا بر و گردن و نغوله
آراسته کاکل و کلاهی
آشوبِ دلی هلاکِ جانی
[...]
ای آنکه تمام هم چو ماهی
با زلف چو چتر پادشاهی
مردم ز برای نقش و زلفت
از دیده برون کشد سیاهی
گر خط سیاه خود ببینی
[...]
گفتیم خیال چون تو ماهی
بینیم بخواب گاهگاهی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.