گنجور

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

خوشتر ز بهشتی و بهٰاری

مجموعه لطف کردگاری

در بزم مدام عیش و نوشی

در رزم تمام گیر و داری

در خشم و عتاب صلح و جنگی

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

نمیدانی تو رسم دوست داری

نمیدانم که با جانم چه داری

مگو پیمان و عهدم استوار است

که در پیمان شکستن استواری

غمت چندانکه با ما سازگار است

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

چه التفات به خار و خس چمن داری

که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری

تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق

چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری

مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

ای راندهٔ درگاه تو خواری و عزیزی

پیدا ز تو هر چیز ندانم تو چه چیزی

ما هیچ ورای تو ندیدیم و نبینیم

ای آنکه بتحقیق، ورای همه چیزی

ای آنکه تمیز بد و نیکت خفقان کرد

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

چشمم افتاد بر جمٰال کسی

که گرو برده ز آفتاب بسی

دعوی بندگی غیر مکن

که تو آزاد کردهٔ هوسی

بر مزن گرد شمع ما ای غیر

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

بهار و باده و عشق و جوانی

غنیمت دان غینمت تا توانی

ز من آموخت زلفش تیره روزی

بمن آموخت چشمش ناتوانی

ندیدم جز خطا از خط و خالش

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

نه رسم دیر و نه آیین کعبه می‌دانی

ندانمت چه کسی، کافری، مسلمانی

به مال و جاه چه نازی، که شخص نمرودی

به خورد و خواب چه سازی که نفس حیوانی

تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

ای که در ره عرفان مستمند برهانی

ترسمت چو خر در گل عاقبت فرو مانی

سبحه زهد و سالوسی، خرقه زرق و شیادی

آه ازین خدا ترسی، داد از این مسلمانی

مشکل ار بکف آری، بعد از این بدشواری

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

هجران اگر نکردی آهنگ زندگانی

بیچاره جان چه کردی با ننگ زندگانی

داراست هر که جان برد از چنگ مرگ بیرون

ما جان به مرگ بردیم از چنگ زندگانی

بی‌عشق کس ممیراد، بی درد کس مماناد

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

چند دلهای مبتلا شکنی

دلفریبی، تو دل چرا شکنی

چند پیوند جان ما گسلی

چند پیمان و عهد ما شکنی

پا نیارم کشید از سر کوی

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

نگاهی دیدم از چشم سیاهی

که کوه صبر پیشش بود کاهی

اگر برقع براندازی ز رخسار

کرشمه گیرد از مه تا به ماهی

بهارم را تماشا کن نگارا

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

نرگست آن کند به شهلائی

که ندیده است چشم بینائی

آفت پارسایی و پرهیز

آتش خرمن شکیبائی

تو به شوخی چگونه مشهوری

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

از لطف چو در نظر نمی‌آیی

از پرده چرا به در نمی‌آیی

در مدرک عقل و حس نمی‌گنجی

در گوشهٔ مختصر نمی‌آیی

جانم بر لب ز انتظار آمد

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

درین بوستانم نه هایی نه هویی

درین گلستانم نه رنگی نه بویی

چه کردم چه گفتم چه دیدی که هرگز

نیایی نپرسی نخواهی نجویی

خمارم کجا بشکند جام و باده

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱

 

بسوختیم به برق طلب سراپا را

کسی نداند از آن بی‌نشان نشان ما را

مگر صبا ز سر زلف او گره بگشود

که بوی مشک گرفت است کوه و صحرا را

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

چون بادگری سر نکند راه عدم را

داد است بگوئید عرب را و عجم را

بگرفته همه اهل جهان را غم راحت

یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳

 

فلک دگر نتواند گشود کار مرا

کرشمه‌ای نتواند کشید بار مرا

چه طرف بندم ازین آسمان که همچون خود

نهاده است به سرگشتگی مدار مرا

اگر فراق اگر وصل دوزخی دارم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

شدم صیدی که نتوان زد تغافل

به صیادی که داند زخم کاری است

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

بلا گردان آن صیاد گردم

که بی‌دانه درین دامم فکنده است

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷

 

داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است

که خرابات و حرم غیر در و دیوار است

عمر اگر خوش گذرد زندگی خضر کم است

ور به تلخی گذرد نیم نفس بسیار است

رضی‌الدین آرتیمانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode