گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

درین بوستانم نه هایی نه هویی

درین گلستانم نه رنگی نه بویی

چه کردم چه گفتم چه دیدی که هرگز

نیایی نپرسی نخواهی نجویی

خمارم کجا بشکند جام و باده

به هر حال اگر خم نباشد سبویی

دویدیم چون آب بر روی عالم

ندیدیم در هیچ آب رو‌یی

نکردیم هرگز کسی را سلامی

رسیدیم هرجا، کشیدیم هویی

چه شوری است در سر رضی را ندانم

که پیوسته دارد به خود گفتگویی

 
 
 
سنایی

بتا پای این ره نداری چه پویی

دلا جان آن بت ندانی چه گویی

ازین رهروان مخالف چه چاره

که بر لافگاه سر چار سویی

اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان

[...]

شیخ بهایی

ز گلزار معنی، نه رنگی، نه بویی

در این کهنه گنبد، نه هایی، نه هویی

صغیر اصفهانی

همان به بد و نیک مردم نگویی

که بد را بدی بس نکو را نکویی

پروین اعتصامی

به آب روان گفت گل کز تو خواهم

که رازی که گویم به بلبل بگوئی

پیام ار فرستد، پیامش بیاری

بخاک ار درافتد، غبارش بشوئی

بگوئی که ما را بود دیده بر ره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه