قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
میکنم طوفی نمیدانم که طوف کوی کیست
هست محرابی نمیدانم خم ابروی کیست
شهسواری گردنم را در کمند آورده است
میکشد هرسو نمیدانم سر گیسوی کیست
شعلهای در جان نهان دارم ز حسن سرکشی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است
در سر کوی تو قربان شدن آیین من است
به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر
خشت بالای خم میکده بالین من است
بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است
بی حدیث لعل او شیرین بیانی مشکل است
غیر شرح عشق گنجایش ندارد زندگی
بی غمش در هر دو عالم زندگانی مشکل است
اهل دل بی شورش مطرب نیاید در سماع
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
در کف عاشق به غیر برگ کاهی بیش نیست
نه فلک پیشش نشان تیر آهی بیش نیست
چیست این طول امل فکری کن ای سستاعتقاد
بر سر آمد وعده آخر سال و ماهی بیش نیست
میرود از باد خوشتر ابلق لیل و نهار
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
اگر داغ جنون خون بر دل ما میکند مرد است
اگر این باده را ساقی به مینا میکند مرد است
به زلفش نقد دل را وام کردم از ره همت
به این جمع پریشان هرکه سودا میکند مرد است
مشو چون غنچه، همچون گل به روی خلق خندان شو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
به رخ شکستن طرف کلاه بابت کیست
نموده ماه در ابر سیاه بابت کیست
تفرج تو ز نزدیک صد خطر دارد
ز دور سوی تو کردن نگاه بابت کیست
چو نیست رخصت اظهار داستان فراق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
یاد تو مونس شب تار دل من است
داغت گل همیشه بهار دل من است
چرخی که نه رواق فلک زیر بال او است
در صیدگاه عشق شکار دل من است
گشتن شهید تیغ تو نقشی است بر مراد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
با تو همین یک سخنم آرزو است
گفتن و قربان شدنم آرزو است
پیش قد شمع تو پروانهوار
پر زدن و سوختنم آرزو است
وقت شد از دیده ببارم سرشگ
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
در شهربند عمر که کس را دلیل نیست
چیزی به غیر دردسر و قال و قیل نیست
بسیار در قلمرو صورت جمیل هست
اما یکی به خوبی صبر جمیل نیست
واماندهای که تشنهلبِ آب رحمت است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
آن کس که بار عشق به آهی کشیده است
باشد چنانچه کوه به کاهی کشیده است
چون صید زخمخورده من دلشکسته را
چشم تو بر زمین به نگاهی کشیده است
بهر شکست دل مژهها بستهاند صف
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
منم که وصف تو آرایش بیان من است
حلاوت سخنت قوت زبان من است
سراغ منزلم از گلستان چه میپرسی
بلند شعله ز هرجا شد آشیان من است
شهید عشق تو جاوید زنده میماند
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
بر سر تو را چو طره کاکل شکسته است
گویی که سنبلی به سر گل شکسته است
بنشسته است ز آب عرق بر رخ گل آب
یا آنکه شیشه دل بلبل شکسته است
زلف است سرنگون ز رخت یا ز نازکی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
آتشینخو دلبری دارم که عالم زار اوست
سرو، خاکسترنشین از جلوه رفتار اوست
شام عاشق مجمر گیسوی عنبربار اوست
صبح صادق غنچه نشکفته گلزار اوست
نیستم آگه ز سوز لاله در این گلستان
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
سرم ز مَندَل و دوشم گر از عبا خالی است
هزار شکر که دکانم از ریا خالی است
میان عینک و چشم امتیاز آزرم است
ز شیشه کم بود آن دیده کز حیا خالی است
حریص را نشود دیده پر ز خاک دو کون
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
ماییم که جز اشک ندامت بر ما نیست
کوثر به گوارایی چشم تر ما نیست
محویم به گلزار تو چون بلبل تصویر
شادیم که پرواز نصیب پر ما نیست
ما بهره نداریم ز آرام چو سیماب
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
آنکه همچون جان تنگت دست در آغوش داشت
چون صدف در بحر عشق آن تشنهلب خاموش داشت
در جهان بسیار گردیدیم و در هر گوشهای
هرکه را دیدیم از آن مه حلقهای در گوش داشت
با خیالش آنچه میگفتیم ما بودیم و دل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است
پا به هرجا که نهی خار جفا ریخته است
دردم از سستی اقبال به درمان نرسد
که نه بهر دل هر خسته دوا ریخته است
تا قیامت دمد از تربت او مهر گیاه
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
باد رنجور آن تنی کز درد او بیمار نیست
خاک بر چشمی که با یاد رخش بیدار نیست
بینصیب آن دل که زخم از تیر مژگانی نخورد
وای بر مرگی که خود از حسرت دیدار نیست
تا نگردم کشته در کوی تو با چند آرزو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
آرام نگاهت ز دل سنگ گرفته است
لعل تو خراج از می گلرنگ گرفته است
خون بسکه به یاد رخش از دیده فشاندیم
از گریه ما لاله به خون رنگ گرفته است
در سینهام ای گل ننماید به جز از داغ
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
سیر دنیا یک قدم نشو و نمایی بیش نیست
همچو گل در صحبت باد صبایی بیش نیست
نقد حسن او به دست ما چو آید میرود
وصل عاشق را به کف رنگ حنایی بیش نیست
دیده باطن دو عالم را تماشا میکند
[...]