کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد
صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد
بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف
سرشک او همه در دامن قبا گیرد
هر آنچه سوسن آزاد بر زبان راند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد
چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی
بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد
خروش مرغان بر سرو بن چو دلشده یی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
دلم از آتش غم چنان می گدازد
که شکّر در آب روان می گدازد
چو سایه ز خورشید هستیّ بنده
ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
دو رسته درت در یکی چشم سوزن
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد
بسا عاشق که درپایش، بدست خود سر اندازد
بجانم در زند آتش ، چو زلفش عنبر افشاند
دلم را آب گرداند، چو لعلش شکّر اندازد
هزاران گردن افرازان سر برکرده از هر سوی
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
سوز عشقت جگر همی سوزد
تاب رویت نظر همی سوزد
تو چه دانی ؟که آتش رخ تو
نظر اندر بصر همی سوزد
هر چه از دیده بیش ریزم آب
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد
زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
بگسترند عروسان باغ دامن خویش
چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
اومید آدمی بوصالت نمی رسد
اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت:
خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد
اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی
در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد
در چشم من برست قد سرو پیکرت
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نام تو بر زبان من باشد
شکر اندر دهان من باشد
ای خوشا زندگی که من دارم
اگر آن لعل جان من باشد
ندهم بوسه جز که بر لب خویش
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
هر کرا زلف عنبرین باشد
طبع اوبا وفا بکین باشد
چون بود بر رخ تو طرّۀ تو
نقش چین بر حریر چین باشد
غمزۀ تو بچابکی ببرد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟
ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟
با قامتش از سرو خرامنده چه اید؟
با عارض او سوسن و گلنار چه باشد؟
زلفش بگرفتم بستم گفت: که بگذار
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
دلبرم سوی سفر خواهد شد
کا رمن زیر و زبر خواهد شد
دل خون گشته ام اندر پی او
از ره دیده بدر خواهد شد
حال من خود ز غمش نیک بدست
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
در عشق تو دل بجان همی کوشد
عاجز شد و همچنان همی کوشد
در سنبل تابدار میپیچد
با نرگس دلستان همی کوشد
پیدا گوید که فارغم، وانگه
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
دلم هر شب از عشق چندان بنالد
که از آه او چرخ گردان بنالد
ندانم چه بیماریست این که جانم
ننالد ز درد و ز درمان بنالد
برقص اندر آید دل از سینۀ من
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
مژده ایدل که یار باز آمد
ترک چابک سوار باز آمد
غمزۀ او نیم مست برفت
با هزاران خمار باز آمد
بسته جانی هزار بر فتراک
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
سزد گر غنچه چون من دلخوش آمد
که گل سوی چمن شاد و کش آمد
بمطرب می دهد بلبل سه ضربه
که نقش عشرت از نرگس شش آمد
گل سوری ببستان بوتۀ زر
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
باد صبا بین که چها می کند
کس نکند آنچه صبا می کند
مست بگلزار رود بامداد
عربده با شاخ و گیا میکند
طیرة طفلان چمن می دهد
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
درد دل از حد گذشت و یار نداند
دل همه غم گشت و غمگسار نداند
شد ز ضعیفی تنم چنان که گر او را
گیری صد بار در کنار نداند
جان دهمش پای مزد تا ببرد دل
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند
زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه
مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
جان بسی کدم و در سینه همی پروردم
[...]
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
رخ خوبت به قمر می ماند
ذوق لعلت به شکر می ماند
عقل با این همه دانایی خویش
چون ترا بیند در می ماند
اندرین عهد همانا فتنه
[...]