گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

مژده ای دل که یار باز آمد

ترک چابک‌سوار باز آمد

غمزهٔ او که نیم‌مست برفت

با هزاران خمار باز آمد

بسته جانی هزار بر فتراک

این زمان از شکار باز آمد

هر شماری که کردم از حسنش

نه یکی، صد هزار باز آمد

یا رب آن ساعتِ خجسته چه بود

کز دَرَم آن نگار باز آمد؟

بِنَمُردَم سپاس ایزد را

تا بدیدم که یار باز آمد

آخر آن آب چشم و آه سحر

عاقبت هم به کار باز آمد

هین برون آی ای غم از دل من

که مرا غمگسار باز آمد