گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

سحرگهان که دم صبح در هوا گیرد

صبا چراغ گل از شمع روز واگیرد

بگرید ابر بهاری و غنچه از سر لطف

سرشک او همه در دامن قبا گیرد

هر آنچه سوسن آزاد بر زبان راند

ز خوش زبانی او زود در صبا گیرد

چو افتد آتش خورشید در حراقة شب

چراغ لاله از و روشنی فرا گیرد

ز شرم روی بتم گل چنان برآید سرخ

که پای تا سر او آتش حیا گیرد

رشک ژاله زرخسار لاله رونق یافت

کهر هر اینه از جوهری بها گیرد

چنین که گل بجوانی و حسن مغرورست

حدیث بلبل عاشق درو کجا گیرد؟

ز تنگ چشمی غنچه اگر چه زر دارد

دهدن برابر گشاید و زو عطا گیرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

دل شکسته من درد را دوا گیرد

نمک به دیده من رنگ توتیا گیرد

چنین که من ز لباس تعلق آزادم

عجب که پهلوی من نقش بوریا گیرد

به خصم کینه نورزد دل ستمکش من

[...]

اسیر شهرستانی

دلی کجاست که سامان عیش ما گیرد

گلاب خون ز گل سایه هما گیرد

شکست توبه ما صبح عید گلزار است

هوا ز سایه گل دست در حنا گیرد

غبار فتنه هوا را کند گریبان چاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه