گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

نتوان به مثل گفتن خورشید درخشانت

زیرا که بود شمعی خورشید در ایوانت

گفتی کشمت در خون بشتاب که میترسم

اغیار کنند ایجان از گفته پشیمانت

صد سنک جفا هر دم گردون زندش بر سر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

غیر از تو میان تو و او فاصله ای نیست

این مرحله طی کن که دگر مرحله ای نیست

زان ره که روند اهل فنا هر چه ببینی

نقش کف پا و اثر قافله ای نیست

شکر و گله از هجر نشان می دهد آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

در جهان امری که بیرونست از تقدیر چیست

وانچه تقدیر است در تغییر آن تدبیر چیست

ای که دام خلق می سازی نماز خویش را

پیش خیر الماکرین این حیله و تزویر چیست

خواجه داند جمله قرآنرا بجز لفظ زکوه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

ز بسکه دیر شد ای دوست انتهای فراقت

برفت از نظرم روز ابتدای فراقت

همین نه من بفراق تو مبتلا شدم و بس

به هر که می نگرم هست مبتلای فراقت

مگر بشر بت وصلم کنی علاج که دیگر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

هر که داند نقطهٔ خال ترا تفسیر چیست

داند اول نقش لوح از خامهٔ تقدیر چیست

غیر آن کز خط مشکین تو درس عشق خواند

کس نداند نقطهٔ خال ترا تفسیر چیست

ترک چشمت گر نخواهد خون مردم ریختن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

نه خط بروی تو کین میر کشور زنگ است

کشیده لشکر و با شاه روم در جنگ است

سیاه شد ز غمت روز ما چو شام ولی

از آن خوشیم که با طرهٔ تو همرنگ است

برآر کام من ای قبله من ابرویت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

غم چندی بدل زار بغم مدغم ماست

ساقیا باده بیاور که دوای غم ماست

خم زلف تو مگر جای غریبان باشد

که در آن حلقه قرار دل بی همدم ماست

گر نیی کعبه چرا دل چو حجر داری سخت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

خوش میگذرد آنکه مرا روح و روانست

واندر پی او از تن من روح روانست

موئیست میانش که از آن هیچ نشان نیست

جز لاغری من که ازآن موی میانست

تا دیده ام آن لعل لب و قامت و رخسار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

هی زلف و خال جلوه دهی این بهانه چیست

هستیم خود اسیر تو این دام و دانه چیست

این خانه ای که زلف تو بر دل فروخته

در آن دگر حساب صبا حق شانه چیست

کی آگه از اذان مؤذن شوی اگر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

اکنون که بهار آمد و ایام بکام است

در باغ گه بوسه زدن برلب جام است

دانند حلال از چه سبب خون کسان را

آن قوم که در مذهبشان باده حرام است

گر خلق همه در پی ترتیب کلامند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

تا شدم از گردش چشم تو مست

پای زدم یکسره بر هر چه هست

تا ابد اندر دل ساغر بود

عکس تو ای ساقی بزم الست

حسن تو تا شهرهٔ بازار شد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

ای به فدای تو من و هر چه هست

وی تو حقیقت بت و من بت پرست

دیگرم از غم نفسی هست نیست

از منت ای جان خبری نیست هست

خار بیابان جنون نی همین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست

یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست

صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر

دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست

تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

دلبرانرا همه سخت است دل و پیمان سست

یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست

هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجست

تا که اول دل زاری هدف خویش نجست

که سر خوان غم عشق تو ایدوست نشست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات

که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات

من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا

تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات

نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بگو بدشمن خفاش خوی مکر اندیش

که خواست منکسف این آفتاب تابان را

بغیر اینکه ز دست آنچه داشتی دادی

چه استفاده گرفتی فریب و دستان را

نکرده ای زیری زیر از کلام خدای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای قوی پنجه که بازوی تواناست ترا

دست گیر از ضعفا پای چو برخاست ترا

کن مهیا ز وفا خواستهٔ محرومان

ای که ناخواسته هر چیز مهیاست ترا

جرعهٔی هم بحریفان تهی کاسه ببخش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای نام عاشق‌سوز تو ورد زبان‌ها

وی یاد جان‌افروز تو آرام جان‌ها

با اینکه بیرون از زمان و از مکانی

شاه زمان‌ها هستی و ماه مکان‌ها

گفتی نفخت فیه من روحی به قرآن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای بی نیاز ذات تو از هر نیاز ما

بیچاره ایم ما و توئی چاره ساز ما

ما را بخویش خواندهٔی از بهر بذل خود

ور نه چه احتیاج تو را بر نماز ما

بر ما ز لطف حال خضوع و خشوع ده

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۲
sunny dark_mode