گنجور

 
صغیر اصفهانی

اکنون که بهار آمد و ایام بکام است

در باغ گه بوسه زدن برلب جام است

دانند حلال از چه سبب خون کسان را

آن قوم که در مذهبشان باده حرام است

گر خلق همه در پی ترتیب کلامند

گوش دل ما در پی تأثیر کلام است

از عقل نبرده است کسی راه بمقصود

صد شکر که ما را بکف عشق زمام است

عشق است چو عنقا و نشیمن بودش قاف

عقل است چو عصفور و مقامش لب بام است

هر کار که اتمام پذیرفته به عالم

نیک ار نگری از مدد عشق تمام است

بی عشق صغیرا نرسد کار باتمام

آن کار که بی عشق تمام است کدامست