گنجور

 
صغیر اصفهانی

ز بسکه دیر شد ای دوست انتهای فراقت

برفت از نظرم روز ابتدای فراقت

همین نه من بفراق تو مبتلا شدم و بس

به هر که می نگرم هست مبتلای فراقت

مگر بشر بت وصلم کنی علاج که دیگر

به هیچ به نشود درد بیدوای فراقت

دل حزین نشود هیچگه زیاد تو خالی

انیس جان نبود هیچکس سوای فراقت

کنار من که فراقت نشسته جای تو خواهم

شود دمی که نشینی تو باز جای فراقت

ز من جدا نشود لحظه فراق و چه خوش بود

اگر وفای تو هم بود چون وفای فراقت

فراق هم بفراق تو مبتلاست نداند

صغیر با که دهد شرح ماجرای فراقت