گنجور

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - تقاضای تشریف از مخدوم

 

ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد

روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد

گر سموم قعر تو بر موج دریا بگذرد

جاودان از قهر دریا باد خاکستر کشد

ور نسیم لطف تو بر شعلهٔ دوزخ وزد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح جلال‌الوزراء احمدبن مخلص

 

خیزید که هنگام صبوح دگر آمد

شب رفت و ز مشرق علم صبح برآمد

نزدیک خروس از پی بیداری مستان

دیریست که پیغام نسیم سحر آمد

خورشید می اندر افق جام نکوتر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح اکفی الکفات امیر ضیاء الدین احمد عصمی

 

خدای جل جلاله ز من چنین داند

که هرکه نام خداوند بر زبان راند

چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ

دلم به دست نیاز از دماغ بستاند

حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح رکن‌الدین مفتی گفته در وقتی که حکیم با تاج عمزاد نزاع و دعوایی داشته و مایل بوده که آن مرافعه پیش او برند و تاج عمزاد به مفتی دیگر میل داشته است

 

در دین چو اعتصام به حبل متین کنند

آن به که مطلع سخن از رکن دین کنند

دین‌پروری که داغ ستورش مقربان

از بهر کسب مرتبه نقش نگین کنند

ارواح انبیا ز مقامات آخرت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر عزالدین طوطی بک

 

خراب کرد به یکبار بخل کشور جود

نماند در صدف مکرمات گوهر جود

وبال گشت همه فضل و علم و راحت و مال

شرنگ گشت همه نوش و شهد و شکر جود

برفت باد مروت بگشت خاک وفا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح امیر علاء الدین محمد

 

هرکرا در دور گردون ذکر مقصد می‌رود

یا سخن در سر این صرح ممرد می‌رود

یا حدیث آن بهشتی چهره کز بدو وجود

همچو خاتونان درین فیروزه مرقد می‌رود

یا در آن حورا نسب کودک شروعی می‌کند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

طبعم به عرضه کردن دریا و کان رسید

نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسید

هم وهم من به مقصد خرد و بزرگ تاخت

هم گام من به معبد پیر و جوان رسید

این دود عود شکر که جانست مجمرش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح نظام‌الملک صدرالدین محمد میراب مرو

 

شبی گذاشته‌ام دوش در غم دلبر

بدان صفت که نه صبحش پدید بد نه سحر

چنان شبی به درازی که گفتی هردم

سپهر باز نزاید همی شبی دیگر

هوا سیاه به کردار قیرگون خفتان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در مدح یکی از فرزندان نظام‌الملک است

 

ای به رفعت ز آسمان برتر

نور رای تو آفتاب دگر

ای تو مقصود جنس و نوع جهان

وی تو مختار خاص و عام بشر

کمترین آستان درگه تست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر

 

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر

نامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جان

نامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگر

نامه‌ای بر رقمش آه عزیزان پیدا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

مست شبانه بودم افتاده بی‌خبر

دی در وثاق خویش که دلبر بکوفت در

چون اصطکاک و قرع هوا از طریق صوت

داد از ره صماخ دماغ مرا خبر

بر عادتی که باشد گفتم که کیست این

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح میرآب مرو صاحب سعید صدر الدین نظام‌الملک

 

نماز شام چو کردم بسیج راه سفر

درآمد از درم آن سرو قد سیمین‌بر

ز تف آتش دل وز سرشک دیده شده

لب چو قندش خشک و رخ چو ماهش تر

در آب دیده همی گشت زلف مشکینش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - در صفت بغداد و مدح ملک الامرا قطب الدین مودود شاه

 

خوشا نواحی بغداد جای فضل و هنر

کسی نشان ندهد در جهان چنان کشور

سواد او به مثل چون پرند مینا رنگ

هوای او به صفت چون نسیم جان‌پرور

به خاصیت همه سنگش عقیق لؤلؤبار

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح صاحب ناصرالدین نصرة الاسلام ابو المناقب

 

چو از دوران این نیلی دوایر

زمانه داد ترکیب عناصر

زمین شد چون سپهر از بس بدایع

خزان شد چون بهار از بس نوادر

درخت مفلس از گنج طبیعت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در مدح وزیر علاء الدین بوبویه

 

چو زیر مرکز چرخ مدور

نهان شد جرم خورشید منور

مه عید از فلک رخسار بنمود

نه پیدایی تمام و نه مستر

چو تیغ ناخنی بر چرخ مینا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶

 

ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر

وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر

ای روزگار عادل و ایام فتنه‌سوز

وی آسمان ثابت و خورشید سایه‌ور

عدل تو بود اگرنه جهان را نماندی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷

 

زهی بقای تو دوران ملک را مفخر

خهی لقای تو بستان عدل را زیور

به بارگاه تو حاجب هزار چون خاقان

به بزم‌گاه تو چاکر هزار چون قیصر

ز امن داشته عزم تو پیش خوف سنان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار

وز سراپردهٔ شب گرد جهان کرد حصار

روی بنمود مه عید به شکلی که کشند

قوسی از زر طلی بر کره‌ای از زنگار

جرم او قابل و مقبولش از آن سو تاثیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح امیرکبیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

دوش از درم درآمد سرمست و بی‌قرار

همچون مه دو هفته و هر هفت کرده یار

با زلف تابدار دلاویز پر شکن

با چشم نیم‌خواب جهان‌سوز پرخمار

جستم ز جای و پیش دوید و سلام کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در مدح صدرالزمان علاء الدین محمود خراسانی

 

باد شبگیری نسیم آورد باز از جویبار

ابر آذاری علم افراشت باز از کوهسار

این چو پیکان بشارت‌بر، شتابان در هوا

وان چو پیلان جواهرکش خرامان در قطار

گه معطر خاک دشت از باد کافوری نسیم

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode