گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

ایا نسیم سحر پا بنه بتارک فرقد

ببوس درگه موسی بن جعفر بن محمد

سپس به حضرتش از من بگو که باش بگیتی

هماره فرخ و فیروز و کامکار و مؤید

رخ تو غیرت اختر دل تو معدن گوهر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مرثیه قتل ناصرالدین شاه و جلوس مظفرالدین شاه

 

جای آن دارد که گردون اندرین غم خون ببارد

لیک بر تخت همایون شه نو چون ببارد

در عزای شاه ماضی کایزد از وی باد راضی

نی عجب گر سیل خون از دیده گردون ببارد

لیک باید تهنیت را در جلوس شه مظفر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

شاه از تبار خویش وزیر اختیار کرد

وین اختیار نیک، شه بخت یار کرد

بنیاد ملک روی به سستی نهاده بود

زین اختیار پایه ملک استوار کرد

گویند در شکارگه اینکار دیده شه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

چو بخت خفت و قضا چیره تیره شد اختر

زبون و زرد شود آب فضل و برگ هنر

همی گذارد دانا برون ز حکمت پای

همی فرازد عاقل جدا ز فکرت سر

شناخت نتوان با دیده گوسپند ز گرگ

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - ملحقات

 

از این مقدمه ز آن پس که یافت آگاهی

جناب نزهت افندی ستوده شهبندر

خجسته رادی والا بدانش و بخرد

ستوده مردی یکتا بمایه و بهنر

امین و محرم بر هر دو دولت اسلام

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - انتهی

 

چو بی وجود خداوندگار آسایش

حرم بود بخرد و بزرگ این کشور

دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین

بمیر فرخ دانش پژوه دانشور

که ای بروشنی و فرخی شده مشهور

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

کمال مرد بفضل است و مردمی و هنر

بویژه آنکه مر او را بود نژاد و گهر

کر انژاد و گهر بوده بی کمال و ادب

چو او را بهیچ نیرزد توأش بهیچ مخر

باستخوان خود ایدر همی بنازد مرد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

دانا کبود بنزد مردم هشیار

آنکه به بیهوده هیچ می نکند کار

دانا آن شد که پخته سازد و نیکو

خامی گفتار خویش و زشتی کردار

خوب کند زشت را بکوشش افزون

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

بارها خواندم ز قول مصطفی اندر خبر

کاید آن روزی که تابد آفتاب از باختر

ذات پاک مصطفی باشد منزه از دروغ

کش رسالت داده بر خلقان خدای دادگر

گر خدا را، راست گو دانی و پیغامش درست

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

دی در هوای صحبت یاران غمگسار

زی بوستان شدم بتماشای لاله زار

دیدم گل و بنفشه و نسرین و یاسمن

پژمرده و نگون و پریشان و سوگوار

باد خزان بباغ شتابان و سهمگین

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - این چند بیت از آخر یک قصیده بدست آمد

 

نگین خاتم جم داشت لعل فرخ تو

سزای دست همایون شه بد آن گوهر

ازین قبل ز پی بوسه بر لب تو نهاد

بلند دست خود آن شهریار نام آور

شنیده ام که چو آن لعل گوهرآگین یافت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

دیدم بخواب دوش درختی خجسته فر

خاکش بزیر سایه و چرخش بزیر پر

اندر زمین هفتم بیخش نهفته بن

بر آسمان هفتم شاخش کشیده سر

هم شاخه اش گذشته ز خاک اندر آسمان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

خسرو شرق سوی غرب همیکرده سفر

باختر گشته ز نو مطلع مهر خاور

ابر و باد ار نبود توسن فرخ پی شه

از چه پیماید کوه و کند از بحرگذر

ورنه شمس و قمرست اینملک چرخ سریر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

کشور خاور شده است خسته و بیمار

خیز و برایش یکی طبیب بدست آر

باختر او را چو و سنی است بتحقیق

دارد با او همی رقابت بسیار

وسنی خواهد عدوی خویش کند پست

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

امام عصر چراگه به چاه گاه به غار

شود چو یوسف صدیق و احمد مختار

چرا چو گنج به ویرانه ها کشاند رخت

چرا چو ابر به بیغولها گشاید بار

چرا چو ماه بمغرب گراید از مشرق

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

زلال خضر کزان تشنه ماند اسکندر

ببین که گشته روان در کنار بحر خزر

هر آنچه جست سکندر درون تاریکی

بروشنی شده ما را نصیب خوش بنگر

بیا که چشمه آب حیات و نهر بقا

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

ایا روض الشمال فدتک نفسی

واصغران اقول فداک بال

وقالوا مل الی جهة سواها

فقلت القلب فی جهة الشمال

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

تا پرند نیلگون بر وی بندد مرغزار

پرنیان هفت رنگ اندر سرآرد کوهسار

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

ابر چون پیلان مست آمد فراز کوهسار

باد همچون پیلبان بر پیل مست آمد سوار

آبگیر از باد شبگیری کند سیمین زره

لاله از گلبرگ تر آراست یاقوتین حصار

جوی همچون نهر فرهاد است سرشار از لبن

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - مطلع دوم

 

کای همایون تو سنت در حمله چون کحل و عرار

وی درخشان صارمت در شعله چون مزح و عفار

آن یکی تازی نژاد از دودمان ذوالجناح

این یکی هندی نهاد از خاندان ذوالفقار

آن بسان باد در بالا پیچد بر سحاب

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode