گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

ای پرتوِ روح‌ُالقُدُس تابان ز رخسارِ شما

نورِ مسیحا در خمِ زلفِ چو زُنّارِ شما

هم لفظتان انجیل‌خوان، هم لهجتان داوودسان

سِرِّ حَواریون نهان در بَحرِ گفتارِ شما

شَمّاس از آن رخ جفتِ غم، مَطران پریشان دم به دم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما

به فال نیک ندارم جدا شدن ز شما

مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه

به زندگی نتوانم رها شدن ز شما

اگر ز خوی شما داشتی خبر دل من

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما

نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما

تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر

باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما

گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

حلوای نباتست لبت، پسته دهانا

در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا

زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟

گرد رخت از مشک زقمهاست چه خوانا؟

گفتم: نتوانی دل شهری بربودن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خواب‌ها

زلف تو حلقه‌حلقه و در حلقه تاب‌ها

حوران جنت ار به کمالت نگه کنند

در رو کشند جمله ز شرمت نقاب‌ها

دست قضا چو نسخهٔ خوبان همی‌نبشت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

رخ خوب خویشتن را به چه پوشی از نظرها؟

که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها

برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی

چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها

تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

باد سهند بین که : برین مرغزارها

چون می‌کند ز نرگس و لاله نگارها؟

در باغ رو، که دست بهار از سر درخت

بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها

ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا

غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد

گر زیانست درین آمدن از سود، بیا

مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا

فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل

نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب

حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین

چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب

عیش نیکوست کسی را که تواند کردن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

نیست در آبگینه آتش و آب

باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب

باده نیز اندر اصل خود آبیست

کآفتابش فروغ بخشد و تاب

ز آب بی رنگ شد عنب موجود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب

ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو

اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را

گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!

ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب!

خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو

شاد آمدی و خرم، فرما، عجب، عجب!

بخت من و من آسان با تو؟ بیا، بیا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵

 

زان دوست که غمگینم، غم‌‎خوار کنش، یارب

دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب

اندر دل سخت او کین پر شد و مِهر اندک

آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب

سر گشته و غم‌خوارم، آن کین غم ازو دارم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

بت خورشید رخ من به گذارست امشب

شب روان را رخ او مشعله دارست امشب

خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر

باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب

دیدهٔ آن که نمی‌خفت و سعادت می‌جست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟

که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب

کشیده‌ایم بسی‌بار چرخ، وقت آمد

که چرخ غاشیهٔ ما کشد به دوش امشب

بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب

برون نمی‌رود آن صورت از خیال امشب

به حکم آنکه ندارم حضور بی‌رخ دوست

مرا نماز حرامست و می حلال امشب

ز باده خوردن اگر منع می‌کنندم خلق

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب

که نمی‌شکیبد از تو دل بی‌قرارم امشب

ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی

چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب

چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب

اصل خطر شد دوا، رای خطا زد صلیب

خوارم و بی‌وصل دوست خوار بود آدمی

زارم و بی‌روی گل زار بود عندلیب

دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۴۵
sunny dark_mode