گنجور

 
اوحدی

مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما

به فال نیک ندارم جدا شدن ز شما

مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه

به زندگی نتوانم رها شدن ز شما

اگر ز خوی شما داشتی خبر دل من

عجب نداشتمی بی‌وفا شدن ز شما

ازین صفت که به بیگانگی همی کوشید

کرا بود طمع آشنا شدن ز شما؟

دلم بدین صفت ار پایمال غصه شود

گریختن زمن و در قفا شدن ز شما

غم شما گر ازین سان کشد گریبانم

چه پیرهن که بخواهد قبا شدن ز شما

به اوحدی طمع پارسا شدن مکنید

که بعد ازین نتوان پارسا شدن ز شما