گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۲

 

دیگ حلوای تر آن روز که بر بار شود

ز انتظارش به جهان دیده من چار شود

رازهائی که نهان در دل گیپا باشد

خرم آن روز که در پیش من اظهار شود

هر که زناج بدیدار او به کمندش شد اسیر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۳

 

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۳

 

نهی بر بار در پیشم چو روزی دیگ حلوا را

زغم اندر امان سازی دل مسکین شیدا را

اگر روزی به چنگ آید مرا صحنی زماهیچه

به بوی قلیه اش بخشم جهان و ملک عقبی را

هزاران جان مشتاقان فدای مطبخی باشد

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۴

 

لب لعل تو شفای دل بیماران است

هر که را نیست غم و درد تو بیمار آن است

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۴

 

وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است

که به ناگه بربایند، چو در دکان است

هیچ دانی که چرا دنبه بود در پی گوشت

هست این چاکر دیرینه و او سلطان است

گر فروشند به ملک دو جهان یک گیپا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۵

 

هر که جان در ره تو قربان کرد

بر خود این کار عشق آسان کرد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۵

 

هر که ماهی شور بریان کرد

معده خویش بحر عمان کرد

سر اسرار خویش راگیپا

دوش از چشم کله پنهان کرد

پیش کشمش مویز می نازد

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۶

 

کسی مهر تو در سینه اش نهان باشد

ز شدت مرض موت در امان باشد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۶

 

به پیش، صحنک ماهیچه چون عیان باشد

محقرست اگر صد هزار نان باشد

برای قیمه کشیدن نخود اولیتر

بلی چو مصلحت مطبخی در آن باشد

به وقت کله بریان زبان به چشم کنید

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۷

 

تو گر به وقت طرب دست را بر افشانی

به خاک پای تو صد جان دهم به آسانی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۷

 

اگر به دست من افتد برنج ماچانی

هزار بار بگویم که یار ما جانی

به دستگیری قلیه برنج خواهم رفت

که هست پیر و فتادست در پریشانی

تو پخته آمده ای از تنور ای گرده

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۸

 

صبح دولت می دمد بر خیز از خواب ای ندیم

بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۸

 

از صبا اندر مشام جانم آمد این شمیم

بوی جان است این بگو یا نکهت آش حلیم

دوش در قرص قمر می دیدم و در گرده ای

فرق نتوان کرد گویا هست سیبی با دو نیم

علتم را صحن بغرا سازد و آب خنک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۹

 

بیا بیا که به روی تو آرزومندم

بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۹

 

چنان به صحنک ماهیچه آرزومندم

که سیریم نبود می پزند هر چندم

مسمنی به مزعفر به پخته کاری گفت

«بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم»

برنج زرد اگر مرهم دل است اما

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۰

 

هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد

پای او را همه بر دیده من جا باشد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۰

 

نخودابی که پر از لحم مهرا باشد

خرم آن دم که نصیب من شیدا باشد

قیمه بر صحنک ماهیچه بغایت خوب است

همچو آن زلف که بر عارض زیبا باشد

آن زمانی که کشم سر به گریبان کفن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۱

 

ز در درآ و شبستان ما منور کن

دماغ مجلس روحانیان معطر کن

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۱

 

برای قلیه کباب آتشی بیا بر کن

دماغ مجلسیان را دمی معطر کن

کجاست مشعله زلبیا، به چنگ آور

شب است کلبه احزان ما منور کن

دلم اسیر به بغراست گو برد ططماج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۲

 

ای رخ خوب تو فرخنده تر از ماه منیر

هست خرمای لب لعل تو پرورده به شیر

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۴
sunny dark_mode