گنجور

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳ - مکاتبۀ منظوم

 

هرچه در اشعار تو گشتم دقیق

اصل مطلب را نفهمیدم رفیق

گاه می گویی که داری انتظار

یعنی امشب انتظار من مدار

بعد می گویی فراموشت شده

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند

 

از مالِ جهان ز کهنه و نو

دارم پسری به نام خسرو

هر چند که سالِ او چهار است

پیداست که طفلِ هوشیار است

در دیده من چنین نماید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۵ - مکتوب منظوم

 

وَ عَلَیکَ السَّلام میرآخور

صاحبِ اسب و اَستَتر و اُشتُر

یادِ من کردی آفرینت باد

همه اوقات شیوه اینت باد

نامه نامیِ تو را دیدم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۶ - داستان دو موش

 

ای پسر لحظه ای تو گوش بده

گوش بر قصّه دو موش بده

که یکی پیر بود و عاقل بود

دگری بچه بود و جاهل بود

هر دو در کنجِ سقف یک خانه

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۷ - خرس و صیّادان

 

یکی خِرس بودست در جنگلی

دَرَنده هَیُونی قوی هِیکلی

دو صیّادِ استادِ چالاک و چُست

یکی آلفرِد نام و دیگر اُگُست

نمودند بر یک رِباطی ورود

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۸ - برای کتابِ آقای مخبر السَّلطنه گفته شد در خیالاتِ عالیِ طفل

 

بچه‌ای با شعور با فرهنگ

بود با بختِ خود همیشه به جنگ

که چرا من بزرگ‌تر نشدم

مثلِ این مردمِ دگر نشدم

گشته‌ام پیشِ خلق خوار و ذلیل

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۹ - شیر و موش

 

بود شیری به بیشه‌ای خفته

موشکی کرد خوابش آشفته

آن قَدَر دورِ شیر بازی کرد

در سرِ دُوشَش اسب‌تازی کرد

آن قَدَر گوشِ شیر گاز گرفت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۰ - شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است

 

من آن ساعت که از مادر بزادم

به دام مهر و چنگ مه فتادم

مرا گفتند مهر و مه دو خادم

به نوبت روز و شب بر من مُلازم

یکی ماما یکی لالای من شد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۱ - کار و کوشش سرمایۀ پیروزی است

 

برزگری کِشته خود را دِرود

تا چه خود از بَدوِ عمل کِشته بود!

بار کَش آورد و بر آن بار کرد

روی ز صحرا سویِ انبار کرد

در سرِ ره تیره گِلی شد پدید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۲ - هدیۀ عاشق

 

عاشقی محنتِ بسیار کشید

تا لبِ دِجله به معشوق رسید

نشده از گل رویش سیراب

که فلک دسته گلی داد به آب

نازنین چَشم به شط دوخته بود

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۳ - انتقاد

 

باز بر تافت به عالَم خورشید

بر رخِ خلقِ جهان تیغ کشید

شد بر افروخته کانون فساد

آتشِ فتنه در آفاق افتاد

تافت بر خوابگهِ عالم ، نور

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خرده‌گیر

 

شنیدم یاوه‌گویی هرزه‌پویی

گدایی، سفله‌ای، بی‌آبرویی

چو اشعار حجابم را شنیده

حجاب شرم و عفت را دریده

زبان بگشاده بر دشنام بنده

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۵ - مزاح با یکی از وزیران

 

وزیرا از مبارک بیضه ات دور

مرا امروز گشته بیضه رنجور

یکی چون پُر ز باد و دَرد گشته

ز جُفت خود به صورت فَرد گشته

نمی دانم چه بادی در سر اوست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - بر سنگ مزار

 

ای نکویان که در این دنیایید

یا از این بعد به دنیا آیید

این که خفته است در این خاک منم

ایرجم، ایرج شیرین سخنم

مدفن عشق جهانست اینجا

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۷ - شکوۀ شاگرد

 

چنین می گفت شاگردی به مَکتَب

که این مکتب چه تاریکست یارب

نباشد جز همان تاریک دیوار

همان لوحِ سیاهِ تیره و تار

همان درس و همان بحث مُبَیَّن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۸ - کلاغ و روباه

 

کلاغی به شاخی شده جای گیر

به منقار بگرفته قدری پنیر

یکی روبهی بوی طُعمه شنید

به پیش آمد و مَدحِ او برگزید

بگفتا سلام ای کلاغ قشنگ

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۹ - شوقِ درس خواندن

 

حمد بر کردگارِ یکتا باد

که مرا شوقِ درس خواندن داد

آشنا کرد چشمِ من به کتاب

داده توفیقِ خیرم از هر باب

در سرِ من هوایِ درس نِهاد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۰ - نوروزِ کودکان

 

عید نوروز و اوّل سال است

روزِ عیش نَشاطِ اطفال است

همه آن روز رختِ نو پوشند

چای و شربت به خوش دلی نوشند

پسرِ خوب روزِ عید اندر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۱ - انتقاد از مستشاران

 

نبینی خیر از دنیا عَلایی

رسد از آسمان بر تو بلایی

تو را کردیم ای گوساله مأمور

نه مأموری که أَلمأمورُ مَعذور

که بنمایی در آمریکا تَجَسُّس

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۲ - پسرِ بی هنر

 

داشت عباس قلی خان پسری

پسر بی ادب و بی هنری

اسم او بود علی مردان خان

کُلفَت خانه ز دستش به اَمان

پشت کالسکه مردم می جَست

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode