گنجور

 
ایرج میرزا

حمد بر کردگارِ یکتا باد

که مرا شوقِ درس خواندن داد

آشنا کرد چشمِ من به کتاب

داده توفیقِ خیرم از هر باب

در سرِ من هوایِ درس نِهاد

در دلِ من مَحَبَّتِ اٌستاد

پدرم را عَطا نٌمود حَیات

تا کند صرفِ کارِ من اوقات

مادرم را تَناوَری بخشید

مِهرِ فرزند پروری بخشید

هر دو مقدورِ خود به کار آرند

تا مرا درس خوان به بار آرند

عشق باشد به درس و مشق مرا

نبود جز به این دو عشق مرا

درس و مشقم چو ناتمام بٌوَد

بازی از بهرِ من حرام بٌوَد

در سرِ کارهایِ بی مصرف

نکنم هیچ وقتِ خویش، تلف

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]