گنجور

 
ایرج میرزا

عید نوروز و اوّل سال است

روزِ عیش نَشاطِ اطفال است

همه آن روز رختِ نو پوشند

چای و شربت به خوش دلی نوشند

پسرِ خوب روزِ عید اندر

رَود اَوَّل به خدمتِ مادر

دست بر گردنش کند چون طوق

سر و دستش ببوسَد از سرِ شوق

گوید این عیدِ تو مٌبارَک باد

صد چنین سالِ نو ببینی شاد

بعد آید به دست بوسِ پدر

بوسه بخشد پدر به رویِ پسر

پسر بد چو روزِ عید شود

از همه چیز ناامید شود

نه پدر دوست داردش نه عَمو

نه کس عیدی بیاوَرَد بَرِ او

عیدی آن روز حقِ آن پسر است

که نجیب و شریف و باهنر است

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]