گنجور

 
ایرج میرزا

باز بر تافت به عالَم خورشید

بر رخِ خلقِ جهان تیغ کشید

شد بر افروخته کانون فساد

آتشِ فتنه در آفاق افتاد

تافت بر خوابگهِ عالم ، نور

باز جنبید و به جوش آمد نور

روی آفاق پر از ولوله شد

راحت و اَمن ز گیتی یَله شد

شیر برخاست پی صید غزال

باز از صعوه نُمود استقبال

قَحبه بَخل به رُخ غازه کشید

غَرچه مَفسَده خَمیازه کشید

مردمان در تک و پو افتادند

رو به هر برزن و کو بنهادند

گشت بی عاطفتی باز شروع

یافت حرص و ولع و جهل و شیوع

آمد از خانه برون شیر فروش

کوزه شیر پر از آب به دوش

کاسب دزد به بازار آمد

طالبِ مزد ، سرِ کار آمد

شد برون حضرت شیخ الاسلام

ریش را بسته حَنا از حمّام

شرکت خود را در مال یتیم

شفقتی دانَد بر حالِ یتیم

صف کشیدند پدرسوخته ها

چشم بر منصب هم دوخته ها

روز آبستن و رنج و تعب است

ای خوشا شب که فراغت به شب است

من همه دشمن روزم که به روز

کند انواع جنایات بُروز

ای خوشا شب که پس از ساعت پنج

ظلم عاطل شود و خُسبد رنج

مردم از شر هم آسوده شوند

فارغ از صحبت بیهوده شوند