گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۱

 

کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی

کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی

داری سرشکستن دل های ما که تیغ

بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی

داغی که بود در خور اعدای سخت جان

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۲

 

کاطفال را یتیم و مرا خون جگر مخواه

کلثوم را اسیر و مرا دربدر مخواه

آزار دخترانت ازین بیشتر مجوی

تشویش خواهرانت ازین بیشتر مخواه

آن زار مرده فاطمه را بی پسر مساز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۳

 

کز جد و مادر و پدر ای یادگار ما

آقای ما برادر ما شهریار ما

داریم التماسی ازین التهاب بیش

فرمای التفاتی ازین به به کار ما

هفتاد و یک جراحت کاری به روی هم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۴

 

کز اختر فلک‌زده وز طالع زبون

گردون زمانه را به جفا گشت رهنمون

عصری است بی‌مروت و عهدی است بی‌امان

دوری است پر دواهی و دهری است پر فنون

هم خاک مهرسوز و هم افلاک کینه‌ساز

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۵

 

کاندیشه‌ناکم از غم بی‌یاری شما

در تابم از خیال گرفتاری شما

دادم تنی به مرگ و نهادم دلی به صبر

هرچند دل خورم ز جگرخواری شما

ناچار خاطر همه آزردم ارنه من

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۶

 

درداد تن به مرگ چو کارش ز جان گذشت

بگذاشت پای بر سر جان وز جهان گذشت

آمد به حرب‌گاه و به هر گام ز اهل‌بیت

صد رستخیز عام بر آن ناتوان گذشت

چندان به کشتگان خود از چشم و دل گریست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۷

 

چون نوبت قتال ز یاران به شه فتاد

پاسی پس از مقاتله در قتلگه فتاد

چون زخم‌های خویش به گرداب خون نشست

چون مرغ پر به خون زده بر خاک ره افتاد

با یک هزار و نهصد و پنجاه زخم بیش

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۸

 

تن‌های یاوران همه در خاک و خون طپان

سرهای همرهان همه بر نیزه خون‌چکان

خونابهٔ گلوی وی از چوب نی چکید

یا خون گریست با همه آهن‌دلی سنان

دلْ‌شان به داغ انده و تشویش هم رکاب

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۲۹

 

بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت

تاب تن از کجا که توان بر فغان نداشت

گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست

آب آن‌قدر که دست بشوید ز جان نداشت

در کربلا کشید بلایی که پیش وهم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۰

 

تا طیلسان ز تارک آن تاجور فتاد

از فرق شهسوار فلک تاج زر فتاد

کیوان و تیر و زهره و بهرام و مشتری

چون مهر و ماه افسر زرشان ز سر فتاد

اکلیل بر زمین زده از فرق فرقدین

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۱

 

زین برق شعله‌بار که در بحر و بر فتاد

آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد

پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه

از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد

ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۲

 

اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم

کافکند بر زمین ز سر آن طرفه افسرم

از بس مرا وسیلهٔ حیرت شد این حدیث

گویی هنوز نامده قتل تو باورم

با آنکه پیش چشم من افتاده‌ای به خاک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۳

 

دردا که سربرهنه چو خورشید از این درم

دشمن برد علانیه کشور به کشورم

مژگان به چشم خنجرم آید به خون و خاک

آغشته‌ات چگونه بدین‌حال بنگرم

نز خصم رخصتم که به بر گیرمت چو خاک

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۴

 

آمد رباب کای شوی بی یار و یاورم

افتاده‌ای به خاک چرا خاک بر سرم

ای عمر گو برو اگر این کشته از رباب

ای مرگ گو بیا اگر این است شوهرم

روزی سیه‌تر از شب ظلمانی‌ام دمید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۵

 

دردا و حسرتا و دریغا که شوهرم

در خون و خاک خفته به میدان برابرم

این فتنه ام رسید ز دوران کجا به گوش

این وقعه کی گذشت به اندیشه اندرم

امروز نحس کوکب بختم طلوع یافت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۶

 

کاش آن زمان که نهب نمودند لشکرم

دشمن ربوده بود سرم جای زیورم

پرواز سیر و باغ تو را دارم آرزو

وین دامگه نه بال به‌جا ماند و نه پرم

بر آتش فراق تو سندان و سنگ بود

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۷

 

کای باب زار بی‌کس مظلوم و مضطرم

ای شاه بی‌پناه و علمدار لشکرم

گفتم مکن شتاب و زمانی درنگ دار

تا جان خویش بهر تو در توشه آورم

رفتی و گوئیا که نبودی در این خیال

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۸

 

کآیا تو نیستی پدر مهرپرورم

لختی فزون نرفته که رفتی خود از برم

چاکم به دل که زد به تن این زخم‌ها تو را

از تن سرت که کرد جدا خاک بر سرم

دشمن عبث به نعش تو رهبر نشد مرا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۳۹

 

بفکن ز لطف بار دگر سایه برسرم

می کش به روی دست گرم بار دیگرم

کس چون شما یتیم نوازی نمی نمود

بنشین و پاره ای بنشان باز در برم

با دست مرحمت چو یتامای دیگران

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۴۰

 

کای میر نامور پدر مهر پرورم

ای مایه ی غم همه کس خاصه مادرم

چون شد که محض خدمت خویش این سفر مرا

با خود نبردی ای شه فردوس محضرم

آخر چه شد که بی کس و مضطر گذاشتی

[...]

صفایی جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode