گنجور

 
صفایی جندقی

چون نوبت قتال ز یاران به شه فتاد

پاسی پس از مقاتله در قتلگه فتاد

چون زخم‌های خویش به گرداب خون نشست

چون مرغ پر به خون زده بر خاک ره افتاد

با یک هزار و نهصد و پنجاه زخم بیش

او را چو نوک تیر به خون جایگه فتاد

یا از عناد اهل حسد یوسفی عزیز

با پاره‌پاره پیکر عریان به چه فتاد

چون شمس شامگه که به سرخی کند غروب

طلعت نهفت و صبح جهانی سیه فتاد

بر داغ مرگ او دل اسلام و کفر سوخت

و آتش به جان بتکده و خانقه فتاد

آن ساعت از تراکم اطوار مختلف

با روز رستخیز بسی مشتبه فتاد

از بادهای زرد و سیه کآن زمان وزید

شد کهربا زمین و فلک چون شبه فتاد

پس فوجی از سپاه چو سیلاب فتنه‌خیز

از حرب‌گاه آمد و در خیمگه فتاد

هر سفلهٔ حریص در آزار اهل‌بیت

از فرط ناکسی به خیالی تبه فتاد

از اضطراب زینب و کلثوم و عابدین

لرزید عرش و رعشه به خورشید و مه فتاد

اموال شاه کشته به تاراج قوم رفت

هر چیزشان به چنگ یکی ز آن سپه فتاد

برروی بانوان حرم برقعی نماند

از فرق آفتاب سزد گر کله فتاد

خاک خیام ز آتش خصمش به باد رفت

و آن کاروان بی سر و سامان به ره فتاد

پس راه کوفه پیش گرفتند آن گروه

پیچید بر خود آن در و دیوار و دشت و کوه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode