ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۱ - خواهش دیگر شاه جابلق از کوش برای روستای بی آب کشورش
چو برگشتن آراست شاه و سپاه
زمین را ببوسید جابلق شاه
ورا گفت کای شاه آزاده خوی
نمانده ست کاری جز این آرزوی
که در کشورم روستایی ست خَوش
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۲ - نیرنگ کوش، و ساختن صندوق و فواره
یکی کرد صندوق رویین بساخت
دگر نغز فوّاره ای برفراخت
یکی قفل پولاد برزد بر اوی
که نتوان گشادن کس از هیچ روی
چو پردخته شد کوش ازآن آگهی
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۳ - ساختن حوضها برای درمان مصروعان
به راه بیابان به جایی رسید
که آبی که بود ایستاده بدید
کسانی که مصروع بودند و سست
به دل ناتوان و به تن نادرست
همه خنده ای خوش بر ایشان فتاد
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۴ - ساختن گنبد و بتی بر چهر خویش
وزآن جایگه کوش ره برنوشت
یکی گِرد آن پادشاهی بگشت
به شهر ظرش چون به دریا رسید
پس آباد و خرّم یکی شهر دید
در او گنبدی ساخت هشتاد گز
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۵ - شارستانی به نام ارم
دگر شارسْتانی ست از سیم ناب
به شکل عقابی سر اندر سحاب
که اندازه زآن بر نشاید گرفت
طلسمی بزرگ است و جایی شگفت
یکی نغز سیمرغ پرداخته
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۶ - چهار طاقی نزدیک شهر ارم
یکی چار طاقی بنزدیک شهر
شده زهرِ آن شهر از او پادزهر
برآورده دیوارش از زرّ پاک
نه چوب و نه سنگ و نه خشت و نه لاک
ز زر بر نهاده بر او چار در
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۷ - ماهنگ، دارای چین، یا کوش پیشین بنیانگذار چهار طاقی
جهاندیده گوید که بنیاد این
فگنده ست ماهنگ، دارای چین
دگر گفت کان کوش پیشین نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
نداند جز از راز داننده کس
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۸ - ساختن طلسم در افریقیه
به افریقیه اندر دو کوه است باز
یکی پَست بالا و دیگر دراز
بفرمود تا در میان دو کوه
برآورد استاد دانش پژوه
طلسمی دگر ساخت داننده کوش
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۹ - دادگری کوش
وزآن پس جهاندیده کوش سترگ
رها کرد راه بد و خوی گرگ
چو برگِرد آن پادشاهی بگَشت
به فرمان او شد همه کوه و دشت
ز هر کشوری ساو و باژ آمدش
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۱ - دیباچه
ز ما آفرین بر جهان آفرین
که او سزد بر جهان آفرین
برآرنده مردم از تیره خاک
نگارنده تن بدین جانِ پاک
فرازنده ماه و مهر و سپهر
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۲ - در صفت سیدالمرسلین و افضل المخلوقین محمد مصطفی صلیالله علیه و آله و سلم فرماید
پذیره محمد سرِ راستان
کزو شد جهانی پر از داستان
به یک شب دو گیتی سراسر بدید
پس آنگه سوی قاب فوسین رسید
براق اسب بد جبرئیلش دلیل
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۳ - در ستایش خرد گوید
اگر خویشتن را ببینی درست
به یزدان ترا راه باید نخست
تو خود خویشتن را ندانی همی
سخن بر زبان خیره رانی همی
از آوردگه چون نداری نشان
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۴ - در تمثیل جوارح انسان گوید
کس اندر جهان جاودانه نماند
ترا پیش یزدان بهانه نماند
تن تو بسانِ سپه ساخته است
زدانش درفشی برافراخته است
همه مایه تن به مغز اندر است
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۵ - در ستایش سلطان محمد گوید
فزون گشته ده سال تا روزگار
برآشفت بر نامور شهریار
سر تاجداران ملکشاه شاه
از آن گه که شد سوی آن بارگاه
جهان همچو دریا درآمد به جوش
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱ - آغاز داستان
چنین گفت دهقان موَبدنژاد
چو بر ما دَرِ داستان برگشاد
که تاج از کیومرث فرخنده پی
یکایک بیامد به کاوسِ کی
چو کاوس کِی کرد فرمان دیو
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۲ - بر تخت نشستن شاه بهمن بن اسفندیار و آفرین خواندن پهلوانان
چو بنشست بر تخت شاهنشهی
نهاده چو بر سر کلاه مِهی
بزرگان ایران زمین را بخواند
فراوان سخنهای نیکو براند
چو دستان و چون رستم پیلتن
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۳ - گفتار اندر صفت دختر شاه صور از گفتار رستم دستان
مرا گفت کز شاه کشمیر صور
فرستادهای پیشم آمد ز دور
مرا خواند و رفتم بدان بارگاه
چو دیدم من آن پادشاهی و گاه
از آن فَرّ خیره فرو ماندم
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۴ - نامه نوشتن رستم زال پیش شاه کشمیر
که این نامه از رستم تیز چنگ
بَرِ شاه کشمیر باهوش و سنگ
خرد پرور و گُرد آزاده خوی
دلیر و سرافراز و پرخاشجوی
تو آگاهی ای شاه روشن روان
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۵ - رفتن پارس پیش شاه صور و رسانیدن نامه رستم به او
بدین سان همی رفت بر راه دور
همین تا در آمد به ایوان صور
پس آنگه خبر شد سوی شهریار
که آمد ز رستم یکی نامدار
بفرمود پس شه که راهش دهند
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۶ - خواب دیدن شاه صور و تعبیر کردن کتایون
چنان دید کز سوی ایرانیان
یکی کُرّهای شد پی مادیان
بیامد دوان تا بَرِ تخت اوی
نکرد ایچ اندیشه از بخت اوی
لگد زد فراوان که نتوان شمرد
[...]