یکی کرد صندوق رویین بساخت
دگر نغز فوّاره ای برفراخت
یکی قفل پولاد برزد بر اوی
که نتوان گشادن کس از هیچ روی
چو پردخته شد کوش ازآن آگهی
یکی جوی بنهاد بر هر دهی
پس آن ژرف صندوق را جایگاه
بفرمود کردن ز کوه سیاه
همی بود تا آفتاب از حمل
برآمد وز او دورتر شد رحل
سطرلاب آن گاه برداشت و گفت
به نام خداوند بی یار و جفت
نهاد اندرون جای صندوق سخت
به دست خود آن شاه پیروز بخت
ز صندوق برجَست هم در زمان
یکی آب برشد سوی آسمان
ز فوّاره بر شد بسوی هوا
از آن شاد شد شاه فرمانروا
به جوی اندر افتاد و شد سوی ده
همی شادمان شاه و سالار و مه
بگشتی برآن آب دو آسیا
ز نیرنگ آن شاه پُر کیمیا
پس آن ژرف صندوق در کوهسار
به آیین فروبست سخت استوار
چنان کرد جایش که از هیچ جای
برآن جا نشایست رفتن به پای
به نوبت بفرمود شاه آنگهی
که یک روز و یک شب بَرَد هر دهی
نگهبان صندوق بگماشتند
که از دیو و مردم نگهداشتند
بدان ده که آن آب باز ایستد
مگر مهترش دارد آیین بد
بیایند مردان آن ده همه
پراگنده چون بی شبانان رمه
یکایک همه کوزه ای پُر ز آب
به فوّاره اندر کننده شباب
بجنباند آن گاه قفلش سه بار
به نام خداوند بی جفت و یار
هرآن کس که آبش برآید به نام
شود مهتر ده بدو شادکام
بپرداخت صندوق و لشکر براند
شب و روز جز نام یزدان نخواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.