گنجور

 
ایرانشان

یکی چار طاقی بنزدیک شهر

شده زهرِ آن شهر از او پادزهر

برآورده دیوارش از زرّ پاک

نه چوب و نه سنگ و نه خشت و نه لاک

ز زر بر نهاده بر او چار در

دو در سوی خاور دو را باختر

سوم بر جنوب و دگر بر شمال

سه در بسته دارند از آن ماه و سال

چهارم در آنک ارشوی شهریاز

گشاده همه ساله و کرده باز

نگهبان نشاند بر او مرد چند

ز بیم تباهی و بیم گزند

چو خواهند باد و هوای خنک

در خاوران برگشاید سبک

نگهبان چو بگشاد هم در زمان

شود باد و سرما از آن در دمان

بهنگام میوه که گرمای گرم

بود در خور کشور و باد نرم

در باختر برگشایند باز

رسد میوه و خوردنیها فراز

به گاه بهاران که باران و آب

بود درخور، آن در که بر آفتاب

گشایند تا ابر همی زآسمان

ببندد، ببارد هم اندر زمان