گنجور

 
ایرانشان

وزآن پس جهاندیده کوش سترگ

رها کرد راه بد و خوی گرگ

چو برگِرد آن پادشاهی بگَشت

به فرمان او شد همه کوه و دشت

ز هر کشوری ساو و باژ آمدش

که هر ماه گنجی فراز آمدش

ز مغرب سوی قرطبه بازگشت

به آرام بنشست و دمساز گشت

به چیز کسان در نیاویختی

نه با کودک و با زن آمیختی

اگر داد جُستی کسی زانجمن

همه داد دادی میان دو تن

همه ساله دور از بد بدگمان

شده زیر دستان او شادمان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode