گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی

پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی

از بهر دوست خواهم هم جان و هم جهان را

چون دیگران نباشم در بند جاه و مالی

ای اشتیاق جانم بگذار تا بخسبم

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

ای خواب که می‌بینمت از بهر خیالی

حیف است که با دیده تو را نیست وصالی

از رهگذر خواب توان دید خیالت

در آرزوی خواب شدم همچو خیالی

راضی‌ست به دیدار خیالی ز جمالت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی

که اعتبار ندارد تنی ز جان خالی

همای عشق تو را هست آشیان دل من

مباد سایه آن مرغ از آشیان خالی

در آن جهان نبود مایه هیچ جانی را

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

کو جوانی تا فدای عشق خوبان کردمی

بار دیگر عمر خود در کار ایشان کردمی

کاشکی بر جای هر مویی دلی بودی مرا

تا بر آن زلف عبیرافشان دل افشان کردمی

کاشکی من باغبان گلستانش بودمی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

از تشنگی بمردم ای آب زندگانی

چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی

ما را اگر نخوانی سلطان وقت خویشی

درویش را همین بس کز پیش در نرانی

این نوبهار خوبی تا جاودان نماند

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

الا ای ماه کنعانی برآ از چاه ظلمانی

به مصر عالم جان شو نشین آنجا به سلطانی

به هر منزل زلیخایی شود در صورتت فتنه

تو را گر ملک می‌باید مزن بر دام شیطانی

دریغ است این که هر صورت تو را مشغول می‌دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

ای نور دیده و دل از دیده‌ها نهانی

با ما نه در میانی کاندر میان جانی

عشقت بسوخت خرمن آبی بر آتشم زن

کز تشنگی بمردم ای آب زندگانی

چون آب زندگانی جان‌بخشی از تو دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

بشنو ز نی سماعی به زبان بی‌زبانی

شده بی‌حروف گویا همه صوت او معانی

بگشای سمع جان را چو گشادنی زبان را

که حدیث سر شنیدن نه به گوش سر توانی

ز نی است مستی ما نه ز می بزن زمانی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

به جای هر سر مویی گرم بود جانی

فدای خاک کف پای چون تو جانانی

ز جام خویش یکی جرعه در دهانم ریز

مرا ز آن چه که خضر است و آب حیوانی

کسی که دیده بود نوبهار رویت را

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

ز بهر تو باید مرا زندگانی

که شیرین‌تری از زمان جوانی

جهان با حضور تو خوش می‌نماید

مباد از تو خالی که جان جهانی

زمان با وجود تو گوید زمین را

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

در غیرتم که با خود همراز و همنشینی

در آب عکس خود را زنهار تا نبینی

آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا

دانی که تا چه غایت زیبا و نازنینی

آنگه که دیده باشی رویی بدین ملاحت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

پیک مبارک است نسیم سحرگهی

مشتاق را همی‌دهد از دوست آگهی

جان برخی نسیم که نگذاشت یک زمان

کز بوی زلف یار دماغم شود تهی

ای باد روح‌پرور همراز خوش نفس

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

ای آفتاب خوبان وی آیت الهی

حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی

گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی

وقت خسوف ظاهر بر روی مه سیاهی

نی خوبی شما را هرگز بود نهایت

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

می‌کند بوی تو با باد صبا همراهی

خلق را می‌دهد از بوی بهشت آگاهی

اثر کفر نماندی به جهان از رویت

گر نکردی سر زلفت مدد گمراهی

خجلم زان که به رخسار تو گویم ماهی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

اثر لطف خدایی که چنین زیبایی

تا تو منظور منی شاکرم از بینایی

نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا

که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی

چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

ای گل از غنچه کی برون آیی

که شدم ز انتظار سودایی

بلبلان را نمی‌برد شب خواب

تا سحرگه نقاب بگشایی

با صبا گفته‌ای که می‌آیم

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

ای منزل مبارک می‌بخشیم صفایی

داری هوای مشکین از بوی آشنایی

خاک رهت ببوسم بر روی و دیده مالم

کانجا رسیده باشد روزی نشان پایی

بر سنگریزه‌هایت چون می‌کنم سلامی

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

برای دیدن رویت خوش است بینایی

ز بهر نام تو آید به کار گویایی

نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز

بدان هوس که اشارت بدو چه فرمایی

ز حسن روی تو رضوان امید می‌دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی

چون دیده‌ای که ماند خالی ز روشنایی

سهل است عاشقان را از جان خود بریدن

لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی

در دوستی نباید هرگز خلل ز دوری

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

گلستانی و ما مستان بویی

چه باشد گر بیابم آرزویی

چو از روی تو محروم است چشمم

سحرگه با صبا بفرست بویی

میان ما چو پیوندی‌ست جانی

[...]

همام تبریزی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode