گنجور

 
همام تبریزی

برای دیدن رویت خوش است بینایی

ز بهر نام تو آید به کار گویایی

نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز

بدان هوس که اشارت بدو چه فرمایی

ز حسن روی تو رضوان امید می‌دارد

که روز حشر مگر روضه را بیارایی

چو در بهشت روی می‌نگر در آب حیات

ببین مشاهده خویش تا بیاسایی

ز حسن یوسف اگر دست پاره می‌کردند

که را بود حرکت گر تو روی بنمایی

خیال روی تو از پیش دیده خالی نیست

تو نیز بی‌خبری زان که همره مایی

درین حدیث من از غیرتت همی‌ترسم

که در گشادن رازم عتاب فرمایی

میسرت نشود ای همام در مستی

که احتراز نمایی و راز نگشایی