گنجور

 
همام تبریزی

ای منزل مبارک می‌بخشیم صفایی

داری هوای مشکین از بوی آشنایی

خاک رهت ببوسم بر روی و دیده مالم

کانجا رسیده باشد روزی نشان پایی

بر سنگریزه‌هایت چون می‌کنم سلامی

آید به گوش جانم بی‌صوت مرحبایی

در منزلی که جانان آنجا گذشته باشد

با ذره‌های خاکش داریم ماجرایی

گردی ز منزل او گر بر بصر نشیند

سازنده‌تر نباشد زان خاک توتیایی

مقبل کسی که دارد در جان وفای یاران

جانم فدای یاری کاو را بود وفایی

از یاد دوست یابم آرام در فراقش

جز ذکر او ندانم دل را دگر دوایی

جان همام دارد حاصل ز عشق جانان

آن دولتی که نبود در سایه همایی

آن را که چتر عشقش افکند سایه بر سر

سلطان ملک عالم پیشش بود گدایی