گنجور

 
همام تبریزی

اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی

پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی

از بهر دوست خواهم هم جان و هم جهان را

چون دیگران نباشم در بند جاه و مالی

ای اشتیاق جانم بگذار تا بخسبم

چون نیستم وصالی باری کم از خیالی

چون بی شما ندارم ذوق از حیات خواهم

یا وصل را ثباتی یا عمر را زوالی

گر بی تو دیده‌ام را میلی بود به رویی

از نور چشم خویشم پیدا شود ملالی

پیغام ما به گوشت باد صبا رساند

ترسم که هم نیابد در خدمتت مجالی

بنویس یک سلامم تا کی دریغ داری

از خستگان نسیمی وز تشنگان زلالی

یک روز در فراقت صد سال می‌نماید

زینجا قیاس می‌کن با خود حساب سالی

دور از تو هم شکیبی بودی همام را گر

دیدی میان خوبان حسن تو را مثالی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

شوریده کرد ما را عشق پری جمالی

هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی

زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی

بازار زهد ما را بشکست عشق خالی

با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی

[...]

سعدی

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید

چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرم تنی که محبوب از در فرازش آید

[...]

اوحدی

ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی

بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی

چون ماه عید جویم هر شب تو را، ولیکن

ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی

ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد

[...]

ابن یمین

با آنکه بی نصیبم از مال و جاه دنیا

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

بر هیچکس دلم را حسرت نبود هرگز

الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی

سیف فرغانی

در باغ دهر چون گل گر سر به سر جمالی

در روز زندگانی گر جمله مه چو سالی

با لطف طبع اگرچه در قلب روح روحی

با حسن روی اگرچه بر روی حسن خالی

این نکته نیست دعوی نزدیک اهل معنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه