گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۳

 

آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی

من نیست شدم باری در هست یکی هستی

از یک قدح و از صد دل مست نمی‌گردد

گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی

بار دگر آوردی زان می که سحر خوردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۴

 

ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی

ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی

از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته

دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی

ماییم در این خلوت غرقه شده در رحمت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۵

 

گر نرگس خون خوارش دربند امانستی

هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی

هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را

هم ساغر سلطانی اندر دورانستی

هم کوه بدان سختی چون شیره و شیرستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۶

 

گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی

ای شاد که خلقستی ای خوش که جهانستی

گر نقش پذیرفتی در شش جهت عالم

بالا همه باغستی پستی همه کانستی

از خلق نهان زان شد تا جمله مرا باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۷

 

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی

در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی

چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی

چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی

در روح نظر کردی چون روح سفر کردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۸

 

ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی

از کار خود افتادی در کار دگر رفتی

صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم

ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی

صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۹

 

نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی

تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی

ای آب چه می‌شویی وی باد چه می‌جویی

ای رعد چه می غری وی چرخ چه می‌گردی

ای عشق چه می‌خندی وی عقل چه می‌بندی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۰

 

ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردی

دل بردی و جان بردی این جا چه رها کردی

ای برده هوس‌ها را بشکسته قفس‌ها را

مرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردی

گر قصد هوا کردی ور عزم جفا کردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۱

 

ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردی

دل بودی و جان بردی این جا چه رها کردی

خورشید جهانی تو سلطان شهانی تو

بی‌هوشی جانی تو گیرم که جفا کردی

هم عاقبت ای سلطان بردی همه را مهمان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۲

 

ای صورت روحانی امروز چه آوردی

آورد نمی‌دانم دانم که مرا بردی

ای گلشن نیکویی امروز چه خوش بویی

بر شاخ کی خندیدی در باغ کی پروردی

امروز عجب چیزی می‌افتی و می‌خیزی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۳

 

گر شمس و قمر خواهی نک شمس و قمر باری

ور صبح و سحر خواهی نک صبح و سحر باری

ای یوسف کنعانی وی جان سلیمانی

گر تاج و کمر خواهی نک تاج و کمر باری

ای حمزه آهنگی وی رستم هر جنگی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۴

 

از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری

در گور کجا گنجی چون نور خدا داری

خوش باش کز آن گوهر عالم همه شد چون زر

ماننده آن دلبر بنما که کجا داری

در عشق نشسته تن در عشرت تا گردن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۵

 

امشب پریان را من تا روز به دلداری

در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری

من شیوه پریان را آموخته‌ام شب‌ها

وقت حشرانگیزی در چالش و میخواری

جنی پنهان باشد در ستر و امان باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۶

 

نظاره چه می‌آیی در حلقه بیداری

گر سینه نپوشانی تیری بخوری کاری

در حلقه سر اندرکن دل را تو قویتر کن

شاهی است تو باور کن بر کرسی جباری

تا بازرهی زان دم تا مست شوی هر دم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۷

 

گر روی بگردانی تو پشت قوی داری

کان روی چو خورشیدت صد گون کندت یاری

من بی‌رخ چون ماهت گر روی به ماه آرم

مه بی‌تو ز من گیرد صد دوری و بیزاری

جان بی‌تو یتیم آمد مه بی‌تو دو نیم آمد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۸

 

ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری

یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری

ای روی تو چون آتش وی بوی تو چون گل خَوش

یا رب که چه رو داری یا رب که چه بو داری

در پیش دو چشم من پیوسته خیال تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹۹

 

ای بر سر بازارت صد خرقه به زناری

وز روی تو در عالم هر روی به دیواری

هر ذره ز خورشیدت گویای اناالحقی

هر گوشه چو منصوری آویخته بر داری

این طرفه که از یک خم هر یک ز میی مستند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۰

 

گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری

تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری

غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر

آن طره که دل دزدد ماننده طراری

در سوخته جان زن از آهن و از سنگش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۱

 

ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری

وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری

در حسن بهشت تو در زیر درختانت

هر سوی یکی ساقی هر سوی یکی حوری

از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۲

 

ای دشمن عقل من وی داروی بی‌هوشی

من خابیه تو در من چون باده همی‌جوشی

اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو

هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی

خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی

[...]

مولانا
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
sunny dark_mode