از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری
در گور کجا گنجی چون نور خدا داری
خوش باش کز آن گوهر عالم همه شد چون زر
ماننده آن دلبر بنما که کجا داری
در عشق نشسته تن در عشرت تا گردن
تو روی ترش با من ای خواجه چرا داری
در عالم بیرنگی مستی بود و شنگی
شیخا تو چو دلتنگی با غم چه هواداری
چندین بمخور این غم تا چند نهی ماتم
همرنگ شو آخر هم گر بخشش ما داری
از تابش تو جانا جان گشت چنین دانا
بسم الله مولانا چون ساغرها داری
شمس الحق تبریزی چون صاف شکرریزی
با تیره نیامیزی چون بحر صفا داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بررسی مفاهیم مرگ، عشق و معنویت میپردازد. شاعر از مرگ و جاودانگی میگوید و از خواننده میخواهد که خوش باش و از گنج نور خدا در دلش بهرهمند شود. او به عشق و شادابی اشاره کرده و از کدورت و غم میپرسد که چرا باید با آنها همراستا باشیم. شاعر بر ضرورت رهایی از غم و هماهنگی با عشق و زیبایی تاکید میکند و به ماهیت آسمانی و فهم عمیق انسانها اشاره میکند. در نهایت، شاعر نام شمس تبریزی را میآورد و از پاکی و صفای او سخن میگوید.
هوش مصنوعی: نگران مرگ نباش، زیرا تو زندگی را ادامه میدهی. در گوری که به آن فکر میکنی، گنجی همچون نور خدا داری.
هوش مصنوعی: خوش باش، زیرا از آن زیبایی که در دنیا وجود دارد، همه چیز مانند طلاست. آن دوست زیبا را نشان بده که کجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: در عشق، من به آرامش و لذت نشستهام، اما تو با چهرهی عبوس و ناراحتت، چرا اینگونه با من برخورد میکنی؟
هوش مصنوعی: در جهانی که رنگ و جلوهای ندارد، حالتی شاداب و سرمست وجود دارد. ای شیخ! وقتی تو به دلتنگی و غم دچار هستی، چه نیازی به هواداری و حمایت از دیگران احساس میکنی؟
هوش مصنوعی: این غم را تا چه زمانی باید تحمل کنی؟ تا کی باید در اندوه بمانی؟ در نهایت، اگر بخشش ما را داری، در تلاش باش که کمی هم رنگ و شاداب شوی.
هوش مصنوعی: به خاطر نور وجود تو، عزیزم، اینگونه آگاه و روشن شدهام. خوب است که تو مانند جامهایی که پر از شراباند، از وجودت برای ما بهره میگذاری.
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی مانند شکر خالص و زلال است که با هیچ چیز تیره و ناخالصی در هم نمیآمیزد. او همچون دریای آرام و پاک است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دوست، بگو باری تا: عزم کجا داری؟
سرمست و خرامانی انگیز بلا داری
هردم بدگر صورت ظاهر شوی، ای دولت
گه راه صفا گیری، گه تیغ جفا داری
گه رای کنی، گه رو، گه های کنی، گه هو
[...]
تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟
من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟
صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو
این سوخته را آخر لب تشنه چرا داری؟
من مرکز عشاقم در مهر و وفا طاقم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.