گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۲

 

نه صورت بویی و نه رنگی‌ست درین باغ

وهم تو تماشایی بنگی‌ست درین باغ

شاخ گل و سروی که سر ناز کشیده

تصویر کمانی و خدنگی‌ست درین باغ

وحشت همه فرش افکنی خواب بهار است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۳

 

عالم همه داغست و ندارد اثر داغ

در لاله‌ستان نیست‌کسی را خبر داغ

دل قابل‌گل‌کردن اسرار جنون نیست

در زبر سیاهی است هنوزم سحر داغ

نقش پی خورشید همان ظلمت شام است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۴

 

کو شعلهٔ دردی‌که به ذوق اثر داغ

خاکستر من سرمه‌ کشد در نظر داغ

افسردگی از طینت من رنگ نگیرد

چون‌کاغذ آتش زده‌ام بال و پر داغ

غمخواری ما سوخته جانان چه خیالست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۵

 

ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک

فردوس به چشمی‌ که ترا دید مبارک

جان دادم و خاک سرکوی تو نگشتم

بخت اینقدر از من نپسندید مبارک

در نرد وفا برد همین باختنی بود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۵

 

ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل

خون در دل ما چند کند رنگ تغافل

امروز سواد خط آن لعل‌ که دارد

عینک ز حبابست به چشم قدح مل

بر دامن پاکت اثری نیست ز خونم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۶

 

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل

ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل

خودداری شبنم چه‌ کند با تف خورشید

ای یاد تو برق دو جهان رخت تحمل

کیفیت لعل تو ز بس نشئه‌گداز است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۳

 

تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل

خون دو جهان ریخت به دامان تغافل

بر زخم که خواهی نمک افشاند که امروز

گل‌ کرده تبسم ز نمکدان تغافل

آنجا که تماشای تو منظور نظرهاست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۴

 

زین باغ‌ گذشتیم به احسان تغافل

گل بر سر ما ریخت گریبان تغافل

طومار تماشای جهان فتنهٔ سوداست

خواندیم خط امن ز عنوان تغافل

مشکل که درین عشوه‌سرا کام ستاند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۵

 

ای جوش بهارت چمن‌آرای تغافل

چون چشم تو سر تا قدمت جای تغافل

عمریست‌ که آوارهٔ امید نگاهیم

ازگوشهٔ چشم تو به صحرای تغافل

از شور دل خسته چه مینا که نچیده‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۶

 

خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل

آفاق نوشتم به یک انشای تغافل

مشکل‌ که توان برد به افسون تماشا

آسودگی از بادیه پیمای تغافل

هنگامهٔ آشوب جهان‌ گوشهٔ آب است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۷

 

ای فرش خرامت همه‌جا چون سر ما گل

در راه تو صد رنگ جبین ریخته تا گل

گلشن چقدر حیرت دیدار تو دارد

در شیشهٔ هر رنگ شکسته‌ست صدا گل

شبنم صفت از عجز نظر هیچ نچیدیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۸

 

تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل

پرواز گرفته‌ست شکن در پر بسمل

یاد تب شوقی ‌که ز سامان تپیدن

آسودگیم داشت سخن در پر بسمل

فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۵

 

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم

چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم

پامال هوسهای جهانم چه توان‌کرد

مخمل نی‌ام اما سر هر موست به خوابم

بنیاد من آب و گل تشخیص ندارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۶

 

شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم

امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم

تا چشم بر این محفل نیرنگ‌ گشودم

چون شمع به توفان عرق داد حجابم

هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۰

 

تأخیر ندارد خط فرمان نجاتم

در کاغذ آتش زده ثبت است براتم

آثار بقایم عرق روی حبابست

شرم آینه دارد به‌کف از موت و حیاتم

هستی به هوس تک زدن‌ گرد فسوس است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۰

 

شب جوش بهاری به دل تنگ شکستم

گل چید خیال تو و من رنگ شکستم

مژگان بهم آوردم و رفتم به خیالت

پرهیز تماشا به چه نیرنگ شکستم

خلوتکدهٔ غنچه طربگاه بهار است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۹

 

کو جهد که چون بوی‌ گل از هوش خود افتم

یعنی دو سه‌ گام آنسوی آغوش خود افتم

در سوختنم شمع صفت عرض نیازیست

مپسندکه در آتش خاموش خود افتم

در خاک ره افتاده‌ام اما چه خیالست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۰

 

کی در قفس و دام هوا و هوس افتم

آن شعله نی‌ام من ‌که به هر خار و خس افتم

در قطره‌ام انداز محیطست پر افشان

حیف است کز افسون گهر در قفس افتم

از بی نفسی‌ کم نشود ربط خروشم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۱

 

کو شور دماغی ‌که به سودای تو افتم

گردی کنم ایجاد و به صحرای تو افتم

عمری‌ست درین باغ پر افشان امیدم

شاید چو نگه بر گل رعنای تو افتم

آن زلف پریشان همه جا فتنه فکنده‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۴

 

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم

کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم

نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت

دامان خیالی به ته سنگ‌ گرفتم

عجز طلبم گشت عنان تاب نگاهش

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۳
sunny dark_mode