چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم
نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت
دامان خیالی به ته سنگ گرفتم
عجز طلبم گشت عنان تاب نگاهش
ره بر رم آهو ز تک لنگ گرفتم
چون غنچه شبم لخت دلی در نظر آمد
دامان تو پنداشتم و تنگ گرفتم
خلقی در ناموس زد و داغ جنون برد
من نیزگرفتمکه ره ننگگرفتم
خجلتکش خودسازیام از خودشکنیها
نگشوده در صلح و ره جنگ گرفتم
گر چرخ نسنجید به میزان وقارم
من نیز به همت کم این سنگ گرفتم
در ترک تعلق چقدر ناز و غنا بود
بر هر چه هوس پای زد اورنگ گرفتم
تاگرمکنم بستر امنیکه ندارم
چون صبح نفس زیر پررنگگرفتم
بیدل نفس آخر ورق آینه گرداند
سیلی به تجرد زدم و رنگ گرفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.