گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۷

 

جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم

دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم

موریم که گشتیم لگدکوب سواران

در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم

دنبال دل دوست دویدیم فراوان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۸

 

عمری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم

در دام چو مرغ از هوس دانه بماندیم

هر مرغ ز باغی و گلی بهره گرفتند

مائیم که چون بوم به ویرانه بماندیم

وقتی دل و جان و خردی همره ما بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۹

 

صافی مده، ای دوست که ما درد کشانیم

نی رند تمامیم کزین رند وشانیم

این کاسه سر بهر چه داریم به عزت؟

گر در صف مستانش سبویی نکشانیم

هر چند که در کیسه نداریم پشیزی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۰

 

ای از نظرم رفته، نظر سوی که دارم؟

دل کز تو ستانم، به خم موی که دارم؟

تسلیم جفایت چه کنم، گر نکنم جان

چون باز رهم، قوت بازوی که دارم؟

گفتی که تو این بیدلی از روی که داری؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۱

 

عاشق شدم و محرم این کار ندارم

فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم

آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم

وان بخت که پرسش کندم یار ندارم

بسیار شدم عاشق و دیوانه از این پیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۳

 

یارب، غم آن سرو خرامان به که گویم؟

دل نیست به دستم، سخن جان به که گویم؟

آه از دل من دود برآرد همه شب، آه

کاین سوختگی غم هجران به که گویم؟

افسانه من ناخوش و کس محرم آن نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۴

 

هر دم غم خود با دل افگار بگویم

چون زهره آن نیست که با یار بگویم

دشنام که می گفت شبی، هم ز زبانش

هر دم به هوس خود را صد بار بگویم

هر شب روم اندر سر آن کوی و غم خود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۵

 

زین پای ادب نیست که در کوی تو آیم

سازم ز دو دیده قدم و سوی تو آیم

ای کاش شوم زودتری خاک که باری

با باد شرم همره و پهلوی تو آیم

در کوی تو گمره شوم از بوی تو با آنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۲

 

زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم

ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم

جایی که نیرزد به جوی دین درستم

این توبه صد جای شکسته چه فروشم؟

بس پیر خرابات که دیدم به شفاعت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۳

 

گر من به کمند تو گرفتار نباشم

افتاده درین سایه دیوار نباشم

آخر ز تو چیزی ست درین سینه، وگرنه

چندین به سر کوی تو بیدار نباشم

زنجیر گشایم، ببرد زلف تو، گر من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۴

 

چون دولت آن نیست که پهلوی تو باشم

کم زان که فتاده به سر کوی تو باشم

کشتن چو ترا خوی شد، اکنون من و این درد

یک روز مگر راتبه خوی تو باشم

هر صبح به قبله همه خلق و من بدکیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۶

 

ماهی رود و من همه شب خواب ندانم

وه این چه حیات است که من می گذرانم

گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»

من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟

یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۷

 

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم

بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم

گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰۰

 

باز این دل من رو به که آورد، ندانم؟

وان صبر که بوده ست، کجا کرد، ندانم؟

شب ها منم و گوشه غم حال من این است

حال دل آواره شبگرد ندانم

آن گرد که می خیزد ازان راه ببینید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳۱

 

بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این

بستان که ز جانم نفس باز پس است این

در هستی من چند زنی شعله هجران

آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این

گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴۱

 

امروز به نظاره آن سرو خرامان

بس عاقل و هشیار که شد بی سرو و سامان

جانم شده گمراه و به دل مانده خیالی

زان سرو که می رفت به صد ناز خرامان

ای بی خبر، از حال چه گویم به تو این حال

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۳

 

ای رهزن عشاق، چه عیار کسی تو

وی ماه شب افروز، چه طرار کسی تو

خون است می نوشگوارت ز دل خلق

ای ظالم بی مهر، چه خونخوار کسی تو

هر چند که گویند مکن جور، کنی بیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۴

 

خلقی همه در شهر و مرا جا به دگر سو

هر کس به رهی و من تنها به دگر سو

بینم چو به راهش بدوم، پاش بگیرم

دستم به دگر سو رود و پا به دگر سو

وه این چه زمان بود که کردیم وداعش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۵

 

ای سبزه دمانید به گرد قمر از مو

سر سبزی خط سیهت سر به سر از مو

مویی ست دهان تو و در موی شکافی

هنگام سخن ریخته لؤلؤی تر از مو

کس موی میانت نکند یک سر مو فرق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰۴

 

ای رفته و ترک من بدنام گرفته

وز دست وفای دگران جام گرفته

باز آمده ای تا بنمایی و بسوزی

در سوز میاور دل آرام گرفته

خونم مخور، ای دوست، که این باده غم آرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode