گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر من به کمند تو گرفتار نباشم

افتاده درین سایه دیوار نباشم

آخر ز تو چیزی ست درین سینه، وگرنه

چندین به سر کوی تو بیدار نباشم

زنجیر گشایم، ببرد زلف تو، گر من

نوبرده آن غمزه خونخوار نباشم

خونها خورم و شکر تو گویم که ازین می

یک لحظه ز اقبال تو هشیار نباشم

خوش وقت دلی که بود آزاد که باری

من می نتوانم که گرفتار نباشم

چون خاص خیالت شدم، ای جان و خرد، دور

آن به که کنون پهلوی اغیار نباشم

گویند که «خسرو مگری » وای که چندین

بیرون نتراود، اگر افگار نباشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

چون گل پی رنگینی دستار نباشم

چون آب روان تشنه رفتار نباشم

اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم

آهم که به هر سردنفس یار نباشم

ناقوس غریبانه به فریاد درآید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه