گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ماهی رود و من همه شب خواب ندانم

وه این چه حیات است که من می گذرانم

گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»

من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟

یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن

تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم

بوده ست گمانم که ز دستت نبرم جان

جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم

پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟

آن به که من این قصه به گوشت نرسانم

نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار

بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟

تا چند دهی درد سر، ای اهل نصیحت

من خود ز دل سوخته خویش به جانم

زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون

مانی تو درین سینه و من بنده نمانم

گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش »

ناچار چو رفتن به درش می نتوانم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم

من روی تو را ای بت مانند ندانم

هر گه که برآیی به سر کو به تماشا

خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم

هجرانت دمار از من بیچاره برآورد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم

کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم

بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم

وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم

زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس

[...]

مولانا

چون آینه رازنما باشد جانم

تانم که نگویم نتوانم که ندانم

از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز

سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم

ای طالب بو بردن شرط است به مردن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

درهجر تو درمان دل خسته ندانم

زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم

گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم

آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم

بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟

[...]

جلال عضد

من بنده آن قامت و بالا و میانم

من عاشق و شوریده و شیدای فلانم

من واله عیّاری آن نرگس مستم

حیران خرامیدن آن سرو روانم

ای عمر گرامی! خبرت نیست که بی تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه