ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من می گذرانم
گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟
یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم
بوده ست گمانم که ز دستت نبرم جان
جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم
پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟
آن به که من این قصه به گوشت نرسانم
نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار
بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟
تا چند دهی درد سر، ای اهل نصیحت
من خود ز دل سوخته خویش به جانم
زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون
مانی تو درین سینه و من بنده نمانم
گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش »
ناچار چو رفتن به درش می نتوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس ناامیدی و ناتوانی خود سخن میگوید. او شبها در خواب نمیتواند آرامش پیدا کند و از زندگیای که میگذراند، دلسرد است. وقتی دوستی از او حالش را میپرسد، شاعر نمیداند چه بگوید، زیرا خود را گم کرده است. او به قراری که بین خود و دوستش وجود دارد، اشاره میکند و میگوید که نمیتواند درد و اندوهش را به زبان آورد. شاعر به نوعی غم و حسرت اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از عشق و علاقهاش به معشوق فاصله بگیرد، حتی اگر او را در دلش نگه دارد. در پایان، شاعر به عشق و فراق اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از معشوقش جدا شود و در خیالش همیشه با اوست.
هوش مصنوعی: ماهی در آب میرقصد و من در طول شب نمیتوانم بخوابم. این چه نوع زندگی است که من سپری میکنم؟
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از دیگری میپرسد که حالش چگونه است و چرا از غصههایش نمیگوید. اما پاسخدهنده در وضعیت نامشخصی قرار دارد و نمیداند چگونه باید حالش را توصیف کند یا احساساتش را بیان کند. به عبارت دیگر، او در گرفتن پاسخ به این سؤال حتی خودش هم گیج و سردرگم است.
هوش مصنوعی: یک شب از چهرهات نورانی شو و به من روشنایی بده تا بتوانم داستان غمهایم را در حضورت بخوانم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من به خاطر محبت و دلبستگیام به تو، نمیتوانم از دستت فاصله بگیرم؛ چون حالا دیگر به یقین به این باور رسیدهام.
هوش مصنوعی: دوست، وقتی از حال و روز من میپرسی، بهتر است که من این داستان را برایت تعریف نکنم.
هوش مصنوعی: تو هیچگونه تعلقی به من نداری، پس چرا باید به دیگران حسادت کنم؟ همانند مگسی که از شکرستان میرانم، بیهوده به چیزی که برایم نیست، دل ببندم؟
هوش مصنوعی: ای اهل نصیحت، تا چه زمانی میخواهی دردسر به من تحمیل کنی؟ من خود از دل سوختهام به جانم رسیدهام.
هوش مصنوعی: به همان شیوهای که تو در قلب من جا داری، هم اکنون هم در این قلب باقی خواهی ماند و من به حال خودم نخواهم ماند.
هوش مصنوعی: میگویند که خسرو، تو به خاطر عشق او به خاک کویش افتادهای. حالا که نمیتوانی به در او بروی، چه باید کنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم
من روی تو را ای بت مانند ندانم
هر گه که برآیی به سر کو به تماشا
خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم
هجرانت دمار از من بیچاره برآورد
[...]
جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم
بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم
وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم
زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس
[...]
چون آینه رازنما باشد جانم
تانم که نگویم نتوانم که ندانم
از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز
سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم
ای طالب بو بردن شرط است به مردن
[...]
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
[...]
من بنده آن قامت و بالا و میانم
من عاشق و شوریده و شیدای فلانم
من واله عیّاری آن نرگس مستم
حیران خرامیدن آن سرو روانم
ای عمر گرامی! خبرت نیست که بی تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.