خلقی همه در شهر و مرا جا به دگر سو
هر کس به رهی و من تنها به دگر سو
بینم چو به راهش بدوم، پاش بگیرم
دستم به دگر سو رود و پا به دگر سو
وه این چه زمان بود که کردیم وداعش
کو رفت به سوی دگر و ما به دگر سو
رو می ننهد خسته دلم جز به وی آری
هر کسی رود از بهر تماشا به دگر سو
صوفی، مدهم پند که رو از سر کویش
زیرا که نخواهم شد ازینجا به دگر سو
جان برد و من از دل طلبم، وه که چه طرفه
دامم به دگر سو و تقاضا به دگر سو
او رفت و من از بیخودی خویش ندیدم
کو باز سوی خانه بشد یا به دگر سو
در عشق عفاالله طلبم وصل تو، زشت است
معشوق دگر سو و تمنا به دگر سو
آیا بود آن روز که با هم بنشینیم
آشوب دگر سو شده، غوغا به دگر سو
گر کام رسد ور نرسد، دوست بسنده است
خسرو نرسد از رخ زیبا به دگر سو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.