گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴ - در رثای امیر معزی

 

گرتیر فلک داد کلاهی به معزی

تازان کله اینجا غذی جان ملک ساخت

او نیز سوی تیر فلک رفت و به پاداش

پیکان ملک تاج سر تیر فلک ساخت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

برخیز و برافروز هلا قبلهٔ زردشت

بنشین و برافگن شکم قاقم بر پشت

بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز

ناکام کند روی سوی قبلهٔ زردشت

بس سرد نپایم که مرا آتش هجران

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

ای ماه صیام ار چه مرا خود خطری نیست

حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست

از درد تو ای رفته به ناگه ز بر ما

یک زاویه‌ای نیست که پر خون جگری نیست

آن کیست که از بهر تو یک قطره ببارید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۹ - در ذم مردم بلخ

 

از بس غر و غر زن که به بلخند ادیبانش

می باز ندانند مذکر ز مونث

بلخی که کند از گه خردی پسران را

برکان دهی و دف زنی و ذلت لت حث

زان قبه لقب گشت مر او را که نیابی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی

پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ

جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس

آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ

آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲ - در رثای امیر معزی

 

تا چند معزای معزی که خدایش

زینجا به فلک برد و قبای ملکی داد

چون تیر فلک بود قرینش به رهاورد

پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز

مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد

بسیار تفاخر مکن امروز که فردا

معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۱

 

اول خلل ای خواجه ترا در امل آید

فردا که به پیش تو رسول اجل آید

زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار

آن دم که رسول ملک لم یزل آید

هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ

بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید

هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب

ویحک همه از حکم قضای ازل آید

روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۱

 

ای مرد سفر در طلب زاد سفر باش

بشکن شبهٔ شهوت و غواص درر باش

از سیرت سلمان چه خوری حسرت و راهش

بپذیر و تو خود بوذر و سلمان دگر باش

هر چند که طوطی دلت کشتهٔ زهرست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۶

 

ای آنکه ترا در تو تویی نیست تصرف

آن به که نگویی تو سخن را ز تصوف

در کوی تصوف به تکلف مگذر هیچ

زیرا که حرامست درین کوی تکلف

در عشوهٔ خویشی تو و این مایه ندانی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا

جز آرزوی صحبت تو کار ندارم

یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال

زان جز غم روی توفیاوار ندارم

دکان ترا جز فلک شمس ندانم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۲

 

از خلد برین یاد کنم روی تو بینم

وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۵ - این قطعه را بر گور نظام الملک محمد نوشتند

 

ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم

صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم

آن جای که ابرار نشستند نشستیم

وان راه که احرار گزیدند گزیدیم

گوش خود و گوش همه آراسته کردیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۸

 

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار

کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

او داد جوابش که در این عالم فانی

گفتار حکیمان به و کردار ندیمان

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای تیر غم و رنج بسی خورده و برده

واقف شده بر معرفت خرقه و خورده

بر ظاهر خود نقش شریعت بگشادم

در باطن خود حرف حقیقت بسترده

با هستی خود نرد فنا باخته بسیار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح خواجه اسماعیل شنیزی

 

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۴ - در رثای امیر معزی

 

شد باز گهر طبع گهرزای معزی

شد یار فلک عقل فلکسای معزی

گر زهره به چرخ دویم آید عجبی نیست

در ماتم طبع طرب افزای معزی

کز حسرت درهای یتیمش چو یتیمان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۷ - در رثاء

 

تابوت مرا باز کن ای خواجه زمانی

وز صورت ما بین ز رخ دوست نشانی

تا دیدهٔ چون نرگس ما بینی در خاک

از خون دل ما شده چون لاله ستانی

تا دو لب پر گوهر ما بینی در خاک

[...]

سنایی
 
 
sunny dark_mode