گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی
پاسخ شنو ار چند نهای در خور پاسخ
جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس
آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ
آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی
ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ
در بند بود رخ همه از اسب و پیاده
هر چند همه نطع بود جایگه رخ
نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان
رایض نکند بر سر خر کره همی مخ
گویی که نترسم ز همه دیوان آری
از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ
بیدار نهای فارغی از بانگ تکاتک
بیمار نهای فارغی از بند اخ و اخ
ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی
در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ
زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند
اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر لحظه نمایی به لباس دگرم رخ
گاه از بت فرخار و گه از لعبت خلخ
هر جا که کنی جلوه بود اهل نظر را
دیدار تو فرخنده و رخسار تو فرخ
اطوار ظهور تو بود ظاهر و باطن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.