شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۶
حضرتی غیر او نمی دانم
گر تو دانی بگو نمی دانم
هر که گوید که غیر او باشد
مشنو از وی بگو نمی دانم
عین او را به عین او جویم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۴
مائیم که مظهر صفاتیم
سر حلقهٔ عارفان ذاتیم
سیاح ولایت قدیمیم
هم ساکن خطهٔ جهاتیم
باقی به بقای ذات عشقیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۳
ما عاشق چشم مست یاریم
آشفتهٔ زلف بیقراریم
سرمست می الست عشقیم
شوریدهٔ چشم پر خماریم
آئینهٔ روشن ضمیریم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۴
دایم به خیال آن نگاریم
کاری به جز این دگر نداریم
صاحبنظریم و نقش رویش
بر دیدهٔ دیده می نگاریم
هر دم که ز نقش خود برآئیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۶
ما عاشق رند دلپذیریم
ما ساقی مست دلپذیریم
معشوق خودیم و عاشق خود
جز دامن عشق خود نگیریم
مستغنیم از وجود عالم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۶
ما مظهر نور مصطفائیم
ما منبع سر مرتضائیم
ما فاتحهٔ کتاب عشقیم
ما صوفی صفهٔ صفائیم
ما سر خلیفهٔ زمینیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷
ما خود بینیم و خود نمائیم
در آینه خود به خود نمائیم
رندیم و مدام همدم جام
اما تو کجا و ما کجائیم
بحریم و حباب و موج و جوئیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۰
ما بندهٔ مطلق خدائیم
فرزند یقین مصطفائیم
در مجمع انبیا حریفیم
سر حلقهٔ جلمه اولیائیم
او با ما ، ما ندیم اوئیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۸
ما گوهر بحر لایزالیم
ما پرتو نور ذوالجلالیم
گه نقش خیال یار داریم
گه آینه ایم و گه جمالیم
مائیم مثال خط وحدت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰
ما عاشق چشم مست عشقیم
سرمست می الست عشقیم
سودا زدگان باده نوشیم
شوریده و می پرست عشقیم
گلدستهٔ باغ لایزالیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۵
باده می نوش و جام را می بین
خلق را مظهر خدا می بین
قدمی نه به خلوت درویش
پادشه همدم گدا می بین
ای که گوئی کجا توانم دید
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۹
می و جامیم و جان و جانانه
شاه و دُستور و گنج و ویرانه
مهر و ماهیم و عاشق و معشوق
دل و دلدار و شمع و پروانه
در خرابات عشق نتوان یافت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۶
می عشقش به شیر مردان ده
دُرد دردش به دردمندان ده
ساقیا دست ما و دامن تو
ساغر می به دست یاران ده
می به زاهد مده که باشد حیف
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۲
درد میکش که تا دوا یابی
درد مینوش تا صفا یابی
ای که گوئی خدای میجویم
بگذر از خود که تا خدا یابی
گر نوایی ز عارفی جویی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۸
هر چه هست آن یکی است تا دانی
جان جانان یکی است تا دانی
ساغر می یکیست نوشش کن
میر مستان یکی است تا دانی
موج و دریا اگرچه دو نامند
[...]