گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دایم به خیال آن نگاریم

کاری به جز این دگر نداریم

صاحبنظریم و نقش رویش

بر دیدهٔ دیده می نگاریم

هر دم که ز نقش خود برآئیم

جانی به هوای او سپاریم

ما عاشق مست و عقل مخمور

در صحبت خود کجا گذاریم

خوش درد دلی است در دل ما

دل زنده ز درد بی قراریم

مائیم و حیات جاودانی

با او نفسی دمی برآریم

با عمر عزیز در میانیم

با سید خویش در کناریم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ما مرد کلیسیا و زناریم

گبری کهنیم و نام برداریم

دریوزه گران شهر گبرانیم

شش‌پنج‌زنان کوی خماریم

با جملهٔ مفسدان به تصدیقیم

[...]

حکیم نزاری

ما متقیان توبه کاریم

در شوره حبوب توبه کاریم

هر هفته به شیوه ای و شکلی

طوفانی و فتنه ای برآریم

گه حلقه ی کعبه ی مناجات

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ما عاشق چشم مست یاریم

آشفتهٔ زلف بیقراریم

سرمست می الست عشقیم

شوریدهٔ چشم پر خماریم

آئینهٔ روشن ضمیریم

[...]

شمس مغربی

ما مست و خراب چشم یاریم

آشفته زلف آن نگاریم

از روی نگار همچو مویش

سودا زدگان بیقراریم

چون چشم خوشش همیشه مستیم

[...]

اسیری لاهیجی

ما مست شراب وصل یاریم

وز هر دو جهان خبر نداریم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه