گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دایم به خیال آن نگاریم

کاری به جز این دگر نداریم

صاحبنظریم و نقش رویش

بر دیدهٔ دیده می نگاریم

هر دم که ز نقش خود برآئیم

جانی به هوای او سپاریم

ما عاشق مست و عقل مخمور

در صحبت خود کجا گذاریم

خوش درد دلی است در دل ما

دل زنده ز درد بی قراریم

مائیم و حیات جاودانی

با او نفسی دمی برآریم

با عمر عزیز در میانیم

با سید خویش در کناریم