گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

درد می‌کش که تا دوا یابی

درد می‌نوش تا صفا یابی

ای که گوئی خدای می‌جویم

بگذر از خود که تا خدا یابی

گر نوایی ز عارفی جویی

بینوا شو که تا نوا یابی

گر گدائی کنی چو درویشان

هر چه خواهی ز پادشا یابی

بزم عشق است و عاشقان سر مست

به ازین مجلسی کجا یابی

از فنا خوش بقا توانی یافت

رو فنا شو که تا بقا یابی

نعمت‌اللّه را اگر جویی

به خرابات رو که تا یابی