انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
هرکس که ز حال من خبر یابد
بدعهدی تو به جمله دریابد
بر من غم تو کمین همی سازد
جانم شده گیر اگر ظفر یابد
عشقت به بهانهای دلم بستد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
در دور تو کم کسی امان یابد
در عشق تو کم دلی زبان یابد
خود نیز نشان نمیتوان دادن
زانکس که ز تو همی نشان یابد
وصل تو اگر به جان بیابد دل
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
با قد تو قد سرو خم دارد
چون قد تو باغ، سرو کم دارد
وصلت ز همه وجود به لیکن
تا هجر تو روی در عدم دارد
شادم به تو و یقین همی دانم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
جان نقش رخ تو بر نگین دارد
دل داغ غم تو بر سرین دارد
تا دامن دل به دست عشق تست
صد گونه هنر در آستین دارد
چشم تو دلم ببرد و میبینم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
نه دل کم عشق یار میگیرد
نه با دگری قرار میگیرد
از دست تو آن سرشک میبارم
کانگشت ازو نگار میگیرد
سرمایهٔ صدهزار غم بیش است
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
دل راه صلاح برنمیگیرد
کردم همه حیله درنمیگیرد
معشوقه دگر گرفت و دیگر شد
دل هرچه کند دگر نمیگیرد
الحق نه دروغ راست باید گفت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
نه وعدهٔ وصلت انتظار ارزد
نه خمر هوای تو خمار ارزد
هم طبع زمانهای که نشکفته است
کس را ز تو هیچ گل که خار ارزد
بر باد تو داد روزگارم دل
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
از وصل تو آتش جگر خیزد
وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد
سرگشتهٔ عالم هوای تو
هر روز ز عالم دگر خیزد
دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
بیعشق توام به سر نخواهد شد
با خوی تو خوی در نخواهد شد
آوخ که به جز خبر نماند از من
وز حال منت خبر نخواهد شد
گفتم که به صبر به شود کارم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
جانا دلم از غمت به جان آمد
جانم ز تو بر سر جهان آمد
از دولت این جهان دلی بودم
آن نیز به دولتت گران آمد
آری همه دولتی گران آید
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹
عشق تو ز دل برید نتواند
وصل تو به جان خرید نتواند
روی تو اگر نه آفتاب آید
چونست که درست دید نتواند
طرفه شکریست آن لبان تو
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵
چون نیستی آنچنان که میباید
تن در دادم چنان که میآید
گفتی که: از این بتر کنم خواهی؟
الحق نه که هیچ درنمیباید
با این همه غم که از تو میبینم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
درد سر دل به سر نمیآید
پای از گل عشق برنمیآید
آوخ عمرم به رخنه بیرون شد
وین بخت ز رخنه درنمیآید
گفتم شب عیش را بود روزی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
یا وصل ترا عنایتی باید
یا هجر ترا نهایتی باید
صد سورهٔ هجر میفرو خوانی
در شان وصال آیتی باید
دل عمر به عشق میدهد رشوت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴
دلدار به طبع گشت رام آخر
وین کار به صبر شد تمام آخر
آن کرهٔ سر کشیدهٔ توسن
بیرایض گشت خوش لگام آخر
وان مرغ رمیده وز قفس جسته
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
آخر در زهد و توبه دربستم
وز بند قبول آن و این رستم
بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم
وز بادهٔ ناب توبه بشکستم
با آن بت کمزن مقامر دل
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵
دل باز به عاشقی درافکندم
برداد به باد عهد و سوگندم
پیوست به عشق تا دگرباره
ببرید ز خاص و عام پیوندم
برکند به دست عشوه از بیخم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷
هرچند به جای تو وفا دارم
هم از تو توقع جفا دارم
در سر ز تو همچنان هوس دارم
در دل ز تو همچنان هوادارم
از من چو جهان مبر که تو دانی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸
هر غم که ز عشق یار میبینم
از گردش روزگار میبینم
بیداد فلک از آنکه دی بودست
امروز یکی هزار میبینم
تا شاخ زمانه کی گلی زاید
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
دل را به غمت نیاز میبینم
کارت همه کبر و ناز میبینم
وان جامه که دی وصل ما بودی
اکنون نه بر آن طراز میبینم
صد گونه زیان همی پدید آید
[...]