گنجور

 
انوری

دل باز به عاشقی درافکندم

برداد به باد عهد و سوگندم

پیوست به عشق تا دگرباره

ببرید ز خاص و عام پیوندم

برکند به دست عشوه از بیخم

تا بیخ صلاح و توبه برکندم

پندم بدهد همی شود در سر

این بار که نیک نیک دربندم

چون بستهٔ بند عاشقی باشم

کی سود کند نصیحت و پندم

از مرهم وصل فارغم زیرا

کز یار به درد هجر خرسندم

آخر شب هجر بگذرد بر من

گر بگذارند روزکی چندم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode