گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

عنصری
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در صفت گوی بازی سلطان و مهمان شدنش بخانه یکی از فرزندان

 

ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست

دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست

از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست

وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست

فضل ترا همی نبود منتهی پدید

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح خواجه بزرگ احمد بن حسن میمندی گوید

 

ای وعده تو چون سر زلفین تو نه راست

آن وعده های خوش که همی کرده ای کجاست

با من همه حدیث وفا داشتی عجب

آگه نبوده ام که ترا پیشه جز وفاست

دل بر تو بستم و بتو بس کردم از جهان

[...]

فرخی سیستانی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰

 

این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست

یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش

ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

داناش گفت «معدن چون و چراست این»

[...]

ناصرخسرو
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳

 

ای با خدای و با همه خلق خدای راست

از داد و راستی همه پیروزئی تراست

ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون

رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست

طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک

[...]

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۹ - صفت دلبر خباز کند

 

اندر تنور روی چو سوسن فرو بری

چون شمع و گل برآری بازار تنور راست

تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک

طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۹

 

ای خسروی که مشرق و مغرب بهم توراست

وی داوری که هم عرب و هم عجم تو را است

در شرق و غرب خلق خدا جمله شاکرند

فضل خدای و رحمت او لاجرم تو راست

بیش وکم است ملک جهان حون نگه‌کنی

[...]

امیر معزی
 

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

ای آنکه ذات فرخ تو محض کبریاست

در اعتقاد پاک تو نه کبر و نه ریاست

گفتم ثنای تو ، که ثنای تو واجبست

وندر زمانه جز تو که مستوجب ثناست ؟

واکنون خدای داند کندر ضمیر من

[...]

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح وزیر صدرالدین

 

صدری که بر صدور زمانه مقدم است

درگاه او چو کعبه شریف و معظم است

اندر میان آدمیان چون فرشته است

وندر دل فریشتگان همچو آدم است

زی آنکه او فریشته و آدم آفرید

[...]

سوزنی سمرقندی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۴ - در توحید و منقبت و تخلص به مدح سید اجل شرف الدین محمد نقیب گوید

 

دارای آسمان و زمین کردگار ماست

آن حی لایموت که جاوید پادشاست

رزاق انس و خالق جن مالک ملک

آن باقئی که هر دو جهان را بدو بقاست

ذاتی منزه و ملکی عادل حکیم

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲ - از ترجیع بندیست که اول آن ساقط و در مدح ابوالحسن علی بن الحسن البیهقی

 

از شاعران عالم جز من که نانباست

نان سخن به رسته اندیشه در کراست

سیمرغ عقل برزگر خطه منست

کش آب و خاک چشمه حیوان و کیمیاست

گندم ز برج سنبله دارم ز دلو چرخ

[...]

قوامی رازی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶ - در شکایت گوید و توقع تلطف کند

 

چون برگهای طوبی طبعم به نام تو

یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست

در خاطرم که بلبل بستان نعت تست

اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست

با برگ و با نوای چنین بنده‌ای چو من

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵ - شکوه از درد چشم

 

ای بلبلی که وقت ترنم ز نغمه ات

سطح محیط گنبد پیروزه پرصداست

لفظت شکر فروش و ضمیرت گهرفشان

کلک تو نقشبند و بیان تو دلگشاست

آن بکر معنی تو که حامل بنکته هاست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الخامسة - فی اللغز

 

از بعد آن زمانه ندانم کزو چه خواست؟

چرخش ز حادثات بیفزود یا بکاست؟

از کر و فر بخت بعز ماند یا بذل؟

در جستجوی رزق بچپ رفت یا براست؟

حمیدالدین بلخی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

سیری نمودن از غم دلبر شکایت است

در شرط عشق لفظ شکایت صواب نیست

ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

 

گر خون کنید خاک به اشک روان رواست

کاین خاک خواب‌گاه منوچهر پادشاست

خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳ - در حق آنکه باوی منازعتی داشت گوید

 

داناست روزگار از او نیستم خجل

کز کان روزگار چو من گوهری نخاست

گفتی بگویم آنچه جزای و سزای تست

از کس مترس و هیچ محابا مکن رواست

هر چه افتدت بگوی که لؤلؤ نهاده ام

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست

گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست

بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد

گفتم بلی نشان عصا این بود عصاست

بار دگر چو بر دل سنگین او زدم

[...]

سید حسن غزنوی
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

گیتی که اولش عدم و آخرش فناست

در حقّ او گمان ثَبات و بقا خطاست

بنیاد چرخ بر سر آب است ازین قِبَل

پیوسته در تحرّک دوری چو آسیاست

مشکل‌تر این که گر به مَثَل دور روزگار

[...]

ظهیر فاریابی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وقال ایضاً فی الزهد وترک الدنیاوالموعظة والحکمة

 

ای دل چو آگهی که فنا در پی بقاست

این آرزو و آز دراز تو بر کجاست؟

برهم چه بندی این همه فانی بدست حرص؟

چیزی بدست کن که نه آن عرضۀ فناست

گاهت چو نرگس است همه چشم بر کلاه

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode