حکایت کرد مرا دوستی که از راه صحبت بامن مؤانستی داشت و از روی طبیعت مجانستی که در مبادی عهد براعت و تمادی دور خلاعت که شیطان صبا متمرد بود و سلطان هوی متشرد، خواستم که در اطراف عالم طوافی کنم و در نقود سخن صرافی؛
فعلقت بظوافر اللیل و تمسکت بحوافر الخیل پس بحسب مراد اجتیاز اختیار بکردم و کأس کربت از دست ساقی غربت بخوردم تا آن زمان که پای از تک و پوی بماند و زبان از گفتگو ملول شد، طبع از جستجوی سیر آمد و آب غربت آتش شهوت بنشاند و باد فتور گرد غرور بفشاند.
احداث چرخم از تک و از پوی سیر کرد
از نعت موی و از صفت روی سیر کرد
دانستم که نهایت حرکت ها آرام است و غایت سفرها مقام طوافی اماکن و صرافی مساکن را اصلی و نصابی نیست و نقله را که صورت مثله است فصل الخطابی نه، فالقیت عصاالسیر و قلت الرجوع الی الحق خیر روی از موقف و مشعرالحرام بمسقط الراس و منبت الاقدام نهادم
بحکم آنکه از افواه رجال شوارد اقوال و فوارد احوال شنیده بودم و از خیار احراز محاسن افعال دیده و از چمن روزگار گل اخبار چیده و در حلبه های عرب دقایق فصاحت آموخته و در کلبه های عجم آتش ملاحت افروخته و حقایق مروت و فتوت اقتباس کرده
زبان گزاف گوی دعوی انا خیر میکرد و نفس لاف جوی دم انا و لاغیر میزد، نخوتی در دماغ متضمن و رعونتی در طبع متمکن، پنداری در سر که من صاحب بضاعت ادبم و کامل صناعت عجم و عربم، مرا در هر کلام مقالی است و در هر سخن مجالی.
از فضل هزار گونه باد اندر سر
سودای هزار کیقباد اندر سر
بوسائط این مخایل و وسائل این حبائل بهر جایی از سرمایه خود توانگری می نمودم و از نصاب خود نصیبی بیاران میدادم و از صدف خویش دری در کنار همکاران می نهادم تا وقتی در طی و نشر اوراق آن سفر و مد و جزر آن بحار پرخطر از دی وبهمن بنوروز و بهار رسیدم و زمام ناقه طلب بزمین کشمیر و قندهار کشیدم
چون خبایای آن بلاد و خفایای آن سواد بدیدم و در مراتع او بچریدم و زلال مشارع او بچشیدم در تعجب ترتیب و فکرت ترکیب آن بسط و قبض و طول و عرض بماندم و آیه قدرت در خلقت ملکوت و سماوات و ارض بخواندم
دانستم که مکان آسایش بسیار است و آرایش و نمایش بیشمار، بند پای افزار کربت بگشادم و عصا وانبان غربت بنهادم.
فقلت لقلبی و الرفاق افاصوا
تستل فما بعد الجنان ریاض
بودن را در آن دیار عزم کردم و رای اقامت جزم، هر روز از وقت تبسم صباح تا گاه تنسم رواح، بطریق ارتیاض در آن ریاض می گشتم و طرفی از آن بساط و گوشه ای از آن سماط مینوشتم، تا روزی از مساعدت سعود و مسامحت حدود به پشته ای برسیدم
بالایی دیدم بلند و بر فراز وی تنی چند از دست ایام گریخته و در پای دام مدام آویخته، چون چشم ایشان بر من افتاد و در آن سعادت بر من بگشاد گفتی از کمال ظرف هر یک بایمای طرف مرامی خواندند و بنور معرفت ائتلاف هر یک نسب و اصل من می دانند و وصل من بر فصل راجح می خواهند
طایر روح خواست که شریک آن فتوح شود و با آن جمع در تابش آن شمع هم صبوح، عنان قالب در طلب و کشش آمد و زمام قلب در طرب و جنبش.
فحرکنی النشاط و هام قلبی
فان القلب تتبعه النفوس
چون از کرانه بمیانه رسیدم و زبانه شمع آنجمع بدیدم سنت اسلام بجای آوردم و بر آن قوم سلام کردم هر یک در جواب هشاشتی نمودند و بشاشتی افزودند از چپ و راست ندای اهلا و سهلا و مرحبا برخاست.
عالم در نضرت بهار بود و زمین در خضرت ازهار، گیتی در رنگ و بوی بود و عندلیب در گفتگوی صراحی و صباح برایشان و اثر راح رواح در سر ایشان، آتش شرم با آب گرم در هم آمیخته و شیطان هوی از عقال عقل گریخته، مفرح اتحاد، همه را یک مزاج کرده و بقراط اعتقاد، همه را یک علاج فرموده، همه در هم پیوسته و بهم بسته و نقش بیگانگی بصورت یگانگی بدل شده.
افروخته بهر طرف از گل چراغها
چون روی دلبران شده از لاله باغها
امراض حرص و مایه سوداء وداء عجب
بیرون کشیده باده لعل از دماغها
همه جمال یکدیگر می دیدند و مقال همدیگر میشنیدند، همه با شادی و نشاط پیوسته و بر بساط انبساط نشسته، نه چون شیر و پلنگ در عربده و جنگ و نه چون تذور و طاووس در بند رنگ و ناموس چون آن آسایش و آرایش روی داد و گل صحبت بوی
صدر آن مجلس چرخ پیکر و دور آن شربت روح پرور در آن مجمع دایره کردار چون دایره پرگار صدر رجال و صف نعال برابر بود و در آن حریم محترم چون بطحا و زمزم محفوظ و منحوس و رئیس و مرؤس همنبرد ورمارم، و قدح دمادم.
فصاحتهم تفوق علی الجریر
و ایدیهم تجود علی الایادی
اذا نادیت اکرمهم سجایا
یجیبک کل من سمع المنادی
چون در میدان سماع مرکب جان تاختن گرفت و از یاقوت روان قوت ساختن، لشکر صهبا قصد تاراج دواج عقل کرد و خیل بخار خمر از کئوس برؤس نقل کرد.
نقل آن مجلس نقل اخبار و نشر آثار بود و بقل مائده روایت اشعار و حکایت احرار بود. در هر چمنی تماشا کرده می شد و در هر فنی انشاد و انشاء میافتاد.
نلتقط من کل روض و نغترف من کل حوض تا برسیدیم بوصف انواع ریاحین و نعت انوار بساتین و ترجیعات و ترصیعات و غررهایی که درین معنی گفته اند و دررهایی که در وصف آن سفته اند.
ما هنوز در آن مقالات و سکر آن حالات بودیم که صدای کلامی بهوشها رسید و ندای سلامی بگوشها رسید. چون جاسوس سمع بشنید و حاجب ولایت چشم محسوس بدید پیری بود در زی کربت زینت غربت و هیئت وحشت و حیرت دهشت؛
متحلی بحلیه ذلت و متحیر درتیه قلت خلقانی در بر و خرقه ای بر سر، دثار اوخرقه و خلقانی بود و زاد و راحله او عصا وانبانی، بزبان تضرع و بیان تخشع گفت:
ای بحور فتوت و ای بدور مروت هل فی ظلالکم سعه و هل فی نوالکم دعة درین سایه ساعتی توان غنود و درین پایه لحظه ای توان بود که مطیه روح بعصائی گران نشود و سفینه نوح بانبانی تفاوت نگیرد، چون این گفت بسمع جمع رسید و هر یکی این مقالت بشنید زبان هر یک باجابت اعلام استقبال کرد و پیر را اکرام و اجلال کرد وباشارتی بشارتی فرمود وبکنایتی عنایتی نمود گفت بیای و درآی که بساط یکرنگ است و باده یک سنگ.
در کوی خرابات و سرای او باش
منعی نبود درآی و بنشین و بباش
پیر در زاویه ای نزول کرد و خود را بخود مشغول و باستراق سمع گفت آن جمع می شنید و بدیده دزدیده در هر یک می نگرید
حله ای می تنید و خرده ای می چید در آن میانه یکی از یاران با یکی از همکاران مجاراتی می کرد و در صفت بهار و نعت ازهار مباراتی می نمود تا یکی از منتظمان آن جمع و مقتبسان آن شمع که اهل این صناعت و صاحب آن بضاعت بود فرمود که درین معنی گفته دانایی و پیشوایی یاد دارم و هم اکنون بیارم.
چیست آن آسمان پر ز نجوم؟
و انجم آن بشکل دیگرگون
لذت عیش در برش موقوف
دیده عقل در رخش مفتون
سرخ و سبز و سیاه و زرد و بنفش
بی قلم نقش او چو بوقلمون
ماه و مهرش ز آن گردون بیش
و انجمش از نجوم چرخ افزون
پس از آن پایه بقوت سرمایه بتفاصیل معضلات و تماثیل مشکلات آمدند و جنسی دیگر از الفاظ القاء کردند و بسمع انصاف اصغاء افتاد و آن تعمیه بی تسمیه در میان آمد.
چیست آن خوب لعبت ساده؟
نور رخسار دلبران داده
پیش او وقت خویش آید و خوش
بدو روز و دو شب فزون زاده
راست بر گونه پیاله لعل
مانده در قعرش اندکی باده
پس بر این قطعه از آن جمع نوای تحسین و آفرین برخاست و هر یک از ابیات را بازخواست تا این ابداع و اختراع در اسماع و طباع جای گرفت، ناگاه از آن زاویه پیر منزوی زبان معنوی بگشاد و آغاز سخن برداشت و گفت:
ای بحور ذریت و بدور حریت، این طرب از کدام رودست و این رقص بر کدام سرود. مل بی خمار و گل بی خار که دیده است و نوحه بی غم و خروش بی ماتم که شنیده است؟
صبح صادق از شب غاسق پدید است و این قفل را هزار کلید، بالای این نظم بدین شگرفی نیست و نشیب این سخن بدین ژرفی، نه، این انتم من المعضلات المشکلات و السایرات الذائرات و المقفل المغفل نظم را طبقات است و شعر را درجات بعضی معلم است و بعضی مغفل و بعضی مقفل، نوعی است که آنرا ذوالشرفین خوانند و جنسی است که آنر ذوالطرفین گویند.
شعریست که آنرا متشابه الاجزاء و متناسب الاعضاء دانند در تحت هر یک را کانیست و یان و جولان هر یک را مکانی و معرفت هر یک را معیاری و میزانی، نه هر که سخن تواند گفت در تواند سفت، بیشتر از این ابکار آنستکه در خدر افکار نهفته است و نادانسته و ناخوانده و ناگفته است اگر شما را از این ترصیع مرصع تاجی باید واز این تعبیر ملمع دواجی فانا خطیب الخطباء و صاحب صنعة الصنعاء در عالم علم بخل و شح نیست و اناء فضل بی تقطر و ترشح نه.
اگر خواهی پیرایه بکارت ازاین مخدرات بستانم و برهنه شان با شما خوابانم، پیر سور آن صور بر خواند و این غرر در ر برفشاند هر یک در مقام تحیر بماند و در ترفع آن درجات هر یک از بضاعت مزجات خود خجل شد و از دهشت آن حالت و شدت آن مقالت وجل گشت.
جمله بسئوال نوال پیش آمدند و دست نیاز دراز کردند و گفتند انعام ناتمام عادت کرام نیست و نثار این شکر را شکر واجب نی، فابسط لنا هذا البساط و اهدنا الی اسواء الصراط پیر گفت:
بشرط الغوث فی هذالبؤس و العون علی المطعوم و الملبوس اعینوا اعان الله علیکم و احسنوا کما احسن الله الیکم
جمله لبیک اجابت زدند و گفتند تن و آنچه در وی است فدای تست و سرو آنچه بر وی است بپای تو، پیر بدین جواب متنسم و متبسم الاسنان شد و در میدان بیان آمد و گفت که معضلات و مشکلات شعر تازیان آنست که لغات شموس و شرود و الفاظ وحشی نامعهود بکار دارند چنانکه شعر لبید واعشی وائلی که از آنجمله اشعار جاهلی است و باز مشکلات و معضلات پارسیان آنست که معنی آن جز بتأمل بسیار و کثرت افکار نتوان دانست چنانکه گفته اند:
پیوسته زین سه یار طلب رنگ و بوی خویش
بی این سه در جهان نبود هیچ رنگ و بوی
با یار لعل روی و بت زرد چهره باش
از عون آنکه هست همیشه سپید روی
در حل و عقد حادثه گه گه به پیش نه
آنرا که او سیاه دل است و سپید موی
و نظم سایر آن است که از دهان بدهان و زبان بزبان می گردد گاه پیرایه طبله طوافان است و گاه سرمایه نقد صرافان، بیاضش در دیده ها سواد بود و سوادش در سینه ها بیاض و نظم دایر آنست که از پای بسر و از خانه بدر نشود نه روایت راویان را شاید و نه حکایت حاکیان را، چنانکه گفته اند:
الم تر ان شعری سار عنی
و شعرک حول بیتک یستدیر
دیده عقل در وی ننگرد و قدم تمیز در وی نسپرد و از این جنس بسیار است و از این نوع بیشمار که نه محفوظات ممیزان عهدست ونه ملحوظات مبر زان وقت که ذکر او تطویل بی طائل است و تفصیل بی نائل: دع هذا الحدیث فذکر الحدث خبیث و مقفل آنست که بی مفتاحی نگشاید و بی مصباحی روی ننماید و تا خواننده شرط آن نداند سر آن صنعت را ادراک نتواند کرد
و یکی از آن جمله آنست که بیتی بتازی بنویسی و بی عجم و اعراب و دیگری هم در پهلوی او پارسی بر آن وزن و میزان، چون بر خوانی هر دو یکی باشد و آن تازی پارسی و آن پارسی تازی بر توان خواند برین گونه:
ستبدی زمانی تفکر حدیثی
شنیدی ز ما بی تفکر حدیثی؟
و هم از این جنس مقفلات نوعی دیگر است که آنرا مقلوب خواننده و این ترکیب دشوارتر است پارسیان را بحکم تنگی لغت و تازیان را آسان تر است بحکم کثرت آلت و حریری بدین منوال قطعه ای آورده است و برین نسق بتکلف نظمی کرده:
اس ارملا اذا عرا
وارع اذالمرء اسا
و هیچکس در پارسی مصراعی بیش نگفته است و من از تعریک قریحت و تحریک طبیعت یک بیت تمام آورده ام و در دیگری توقف کرده ام تا کی اتفاق افتد.
نزکین مرگ یار رای گرم نیک زن.
و این در صنعت بیش آنست که هر مصرعی را جدا بتوان خواند و مقلوب بتوان راند و مغفل آنست که متعرض معشوقی معین نیست و در غزل و متعلق ممدوحی مبین نیست در مدح و این معنی تازیان راست نه پارسیان را و شعرای جاهلی گفته اند.
مصرع: ان القصائد شرها اغفالها و ذوالطرفین و ذوالشرقین نیز هر دو یکی است، و حریری دو بیت آورده است در مقامات خود و من نیز دو بیت آورده ام.
بتازی و ترکی بتازی ازین پس
چو بر حلبه عشق لختی بتازی
ببازی در این کوی آخر دل و جان
اگرچه درآئی باول ببازی
و اما متشابه الاجزا دو متناسب الاعضاء آنست که من در این دو بیت گفته ام که هر دو را یکسان بتوان خواند و بدین نسق شعر:
ای جهان از تو شیر نر در بر
روزگار از تو یافته هر سر
ای جهان از تو سیرتر در بر
روزگار از تو تافته هر سر
چون فوج موج آن دریا باوج سما کشید مد آن سیل بحد زبی رسید اصحاب اقتراح اقداح بینداختند و شیخ را بزبان اعتذار بنواختند و با بینوائی خود درساختند و آنچه داشتند در وی انداختند بدانستند که گفتن گزاف حرفت سردان است و لاف زدن نه کار مردان؛
پس هر یک از آنچه داشت در میان نهاد و پیر جمله را در انبان، آفتاب وار روی غربت بمغرب آورد و قصد دیار یثرب کرد.
از بعد آن زمانه ندانم کزو چه خواست؟
چرخش ز حادثات بیفزود یا بکاست؟
از کر و فر بخت بعز ماند یا بذل؟
در جستجوی رزق بچپ رفت یا براست؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: دوستی از رازی صحبت میکند که در دوران جستجو و سفر به دنبال حقیقت و زیبایی بوده است. او در این سفرها با چالشها و لذتهای زندگی آشنا میشود و به این نتیجه میرسد که آرامش و آسایش واقعی در مکانهای متنوع و گوناگون یافت نمیشود.
او احساس میکند که جستجوهایش بیشتر به تکرار و رکود منتهی شده و در نهایت تصمیم میگیرد به محل اصلی و ریشهای خودش بازگردد. در این مرحله، حس آشنایی و یگانگی با دیگران را در محیطی که در آن قرار دارد، تجربه میکند.
خود را با گروهی از افراد خوشذوق و هنرمند میبیند که در شادی و همدلی با یکدیگر به تبادل افکار و احساسات میپردازند. یکی از آنها، پیرمردی است که در جمع مورد احترام قراردارد و از حکمتهای زندگی سخن میگوید.
نهایتاً، جمع دوستانه و جویای حقیقت، با هم به گفتگو و شعرپردازی میپردازند و در این مسیر از هنر و ادبیات برای بیان احساسات و تجربیات خود بهره میبرند.
در پایان، دلیل زندگی و حقیقت خود را در درون طبیعت و در میان دوستان و همنشینان مییابند و بر این باور میرسند که زندگی در واقع به اشتراک گذاشتن لحظات زیبا و پر معنا با دیگران است.
هوش مصنوعی: دوستی برایم داستانی نقل کرد که با من گفتگو و دوستی داشت. او به طور طبیعی به من نزدیک شده بود و در دوران جوانی و دوران زندگی راحت، زمانی که شیطان در برابر حق سرکشی میکرد و نفس اماره به ولنگاری میافتاد، تصمیم گرفتم که جهان را بگردم و در دنیای کلمات و سخنان سفر کنم.
هوش مصنوعی: در دل شب، با احساساتی متفاوت روبرو شدم و به دنبال آرامش رفتم. از میخانهای نوشیدم تا زمانی که خستگی بر من چیره شد و دیگر نتوانستم صحبت کنم. احساس میکردم که روحیهام کمکم از جستجوی لذتها خسته شده و درد تنهایی آشکارا در وجودم حس میشد. این احساس باعث شد که سرخوشی و اعتماد به نفس از بین برود.
هوش مصنوعی: او با حرکت چرخش خود، از زیبایی مو و چهره دلربا به سمت لذت و شادی حرکت کرد.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که حرکات در نهایت آرامش هستند و هدف سفرها، گردشی در مکانها و تغییر مکانها به هیچ عنوان اصلی و ثابت نیست. نقل و انتقالات نیز نتیجهای نخواهد داشت. بنابراین، در آخرین مرحله راه، تصمیم گرفتم که به حقیقت برگردم و از مکانی مقدس و محلهای خاص که پایه و نقطه آغاز سفرم بودند، قدم برداشتم.
هوش مصنوعی: به این دلیل که از صحبتهای مردان مختلف، گفتهها و احوالات را شنیدهام و از تجربیات خوب دستاوردها را مشاهده کردهام و از اخبار روزگار به خوبیها آموختهام و در محافل عربی نکات بلاغت را یاد گرفتهام و در محافل ایرانی زیبا صحبت کردن را تمرین کردهام و حقیقتهای جوانمردی و بزرگمنشی را الهام گرفتهام.
هوش مصنوعی: زبان پرزرق و برق ادعا میکرد که من بهترین هستم و نفسش در جستجوی خودنمایی بود. نوعی تکبر در فکرش و خودبزرگ بینی در طبیعتش وجود داشت. او به این باور رسیده بود که صاحب دانش و ادب است و در هر دو زبان فارسی و عربی مهارت دارد. به خود میبالید که در هر حرفی نظری دارد و در هر صحبت، جایگاهی برای ابراز نظرش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: از نعمتهای الهی، هزاران افکار و آرزو در سر دارم، مانند کیقباد که در افسانهها و داستانها مشهور است.
هوش مصنوعی: با استفاده از این ابزارها و وسایل، من در هر نقطهای از سرمایهام به ثروتمندی میرسیدم و از مقدار خود سهمی به دیگران میدادم. همچنین از داشتههای خود دری را برای همکارانم میگشودم، تا زمانی که در مسیر سفر و انتشار مدارک آن، با نوسانات خطرناک از دی تا بهمن و در نهایت به نوروز و بهار رسیدم و رهبری کاروان را به سمت سرزمین کشمیر و قندهار هدایت کردم.
هوش مصنوعی: چون به سرزمینهای آنجا و رازهای آن دیار نگاه کردم و در چراگاههایش گردش کردم و از چشمههای زلال آن بهره بردم، در شگفتی از نظم و تفکر در ترکیب آن بسط و انقباض و طول و عرض ماندم و نشانههای قدرت در خلقت عالم و آسمان و زمین را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که مکانهای راحتی بسیار وجود دارد و زیباییها و نمایشهای زیادی نیز هست. بنابراین، زنجیرهای وابستگی به دیار خود را گسستم و عصا و بار و بنه سفر را کنار گذاشتم.
هوش مصنوعی: گفتم به دلم و دوستانم که آیا همچنان دلخوش باقی میمانید؟ زیرا پس از این دنیا، باغهای بهشت در انتظار ماست.
هوش مصنوعی: تصمیم گرفتم در آن مکان بمانم و اقامت دائم بگذارم. هر روز از صبح تا عصر، با نشاط و شادابی در آنجا به گشت و گذار میپرداختم و از مناظر و زیباییهای آنجا یادداشت میکردم. تا اینکه روزی به نقطهای رسیدم که شرایط مساعدی برای ادامه کار به وجود آمد.
هوش مصنوعی: در بالا، شخصی را دیدم که در مکان بلندی ایستاده بود و چند نفر از اتفاقات گذشته در اطرافش مانده بودند. وقتی آنها نگاهی به من کردند و فرصتی برای من ایجاد شد، گفتند که هر یک از آنها در کمال خودشان به یک سمت مخصوص تعلق دارند. آنها با نور فهم و درک خود، نسب و ریشه هر یک را میدانستند و اتصال من را به نقطهای برتر میخواستند.
هوش مصنوعی: پرنده روح آرزو کرد که در آن پیروزی شریک شود و با آن جمع در نور آن شمع خوشحال باشد. در این میان، کنترل جسم به سمت خواستهها و تمایلات آمد و دل در شادی و حرکت قرار گرفت.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که شادابی و فعالیت میتواند قلب را به تپش وادارد و به دنبال آن، روحها و جانها نیز به حرکت در میآیند. به عبارتی، وقتی که فردی احساس نشاط و انرژی کند، این احساس بر دیگران نیز تأثیر میگذارد و آنها را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی به میانه جمعیت رسیدم و شعلههای شمع را دیدم، به سنت اسلام عمل کردم و به آنها سلام دادم. هر کدام در پاسخ به من به شکلی شاداب و خوشرو پاسخ دادند و از دو طرف صداهایی از اهلا و سهلا و مرحبا شنیدم.
هوش مصنوعی: در آن زمان، جهان در حال شکوفایی بهاری بود و زمین پر از رنگ و عطر گلها. جویندگان شادی در لذت و زیبایی حضور داشتند و محیطی سرشار از نشاط و سرزندگی را تجربه میکردند. شرمی که به آب گرم آمیخته شده بود، نشان از حالتی خاص داشت و در این بین، هوسها از قیود عقل رها شده بودند. همه چیز به گونهای هماهنگ و پیوسته بود که احساس اتحاد و یکپارچگی را به وجود میآورد. در این فضا، تفاوتها به یگانگی بدل شده بود و همه در یک حال و هوا به سر میبردند.
هوش مصنوعی: چراغها از گلها روشن شده و بهسوی همه جا نور میافشانند، درست مانند اینکه هنگام روییدن لالهها در باغ، دلبران درخشندگی و زیبایی خاصی پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: بیماریهای ناشی از حرص و طمع و همچنین بیماری خودپسندی را کنار گذاشته و از افکار منفی فاصله بگیرید. در عوض، زیبایی و ارزشهای مثبت را در ذهن و روح خود جایگزین کنید.
هوش مصنوعی: همه به خوبی یکدیگر را میدیدند و سخنان هم را میشنیدند. همه با شادی و نشاط پیوسته بودند و در جمعی شاداب و آرام نشسته بودند، نه مانند شیر و پلنگ که در حال جنگ و دعوا هستند و نه مانند زنبور و طاووس که در بند رنگ و زیبایی خودشان باشند. این آرامش و زیبایی در گفتگو به خوبی حس میشد.
هوش مصنوعی: در بالای آن مجلس، چرخشی از پیکر و دوری از شربت روحافزا وجود داشت. در آن جمع، دایرهای از عملکردها مانند دایرهی پرگار دیده میشد که در آن مردان برجسته و صف کفشها در کنار هم قرار داشتند. در آن مکان محترم، مانند بطحا و زمزم، همه چیز محفوظ و مصون بود. رئیس و زیر دستها در کنار هم به سر میبردند و مینوشیدند.
هوش مصنوعی: سخنوری و eloquence آنها بر جریر پیشی دارد و دستهایشان بخشش بیشتری دارند نسبت به دیگران.
هوش مصنوعی: چنانچه درخواستی کنی که به ویژگیهای نیکوتوجه شود، هر کسی که صدای تو را بشنود، به آن پاسخ میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی در میدان رقص و سماع، جان به پرواز درآمد و از جواهرات گرانبها نیرو گرفت، سپاه مست و شاداب به هدف غارت شعور و عقل آمد و انبوهی از بخار شراب از چنگال بینظمی بر سرها نازل شد.
هوش مصنوعی: در آن مجلس، اخبار مطرح میشد و آثار مختلف منتشر میگردید. همچنین در کنار آن، اشعار و داستانهای آزادگان نیز روایت میشد. در هر محفل یا مکان زیبایی، تماشا و مشاهدهای انجام میگرفت و در هر هنری، سخنسرایی و خلق آثار تازهای صورت میگرفت.
هوش مصنوعی: از هر باغچهای گل میچینیم و از هر حوضی آب برمیداریم تا به توصیف انواع گلها و زیباییهای باغها بپردازیم و به تکرارهایی که در این زمینه گفته شده و جواهراتی که در توصیف آنها مطرح شدهاند، اشاره کنیم.
هوش مصنوعی: ما هنوز در آن حالتهای خاص و مقالاتمان بودیم که صدای گفتاری به گوشها رسید و نداهایی به گوشها رسید. هنگامی که جاسوس صدا را شنید و نگهبان ولایت چیزی را با چشم دید، پیرمردی را دید که در فضای دور از وطن خود، با زینت غربت و حالتی که وحشت و حیرت ایجاد کرده بود، حضور داشت.
هوش مصنوعی: شخصی با ظاهری ساده و لباسهایی که نشاندهندهی فقر او بود، در حالتی گیج و مبهوت ایستاده و عصا و کیسهای در دست داشت. او با صدایی نرم و ملایم به دعا و درخواست از خدا پرداخت.
هوش مصنوعی: ای دریای جوانمردی و ای سپاسگزاری بزرگ، آیا در سایههای شما وسعت و آرامش وجود دارد؟ در این سایه، لحظهای میتوان استراحت کرد و در این فضا میتوان لحظهای بود که روح به سادگی در حرکت نباشد و کشتی نوح نسبت به زمان تغییر نکند. وقتی این سخن به گوش جمع رسید، هر کس آن را شنید با احترام و استقبال پاسخ داد و برای پیرمرد ارادت و احترام نشان داد. او با نشانهگذاری و کنایه، دعوت به حضور کرد و گفت: بیا و وارد شو، که همه چیز یکدست و نوشیدنیمان یکسان است.
هوش مصنوعی: در محلهی خوشگذران و خانهی او، هیچ مانعی وجود ندارد که وارد شوی، بنشینی و بگذرانی وقتت را.
هوش مصنوعی: پیرمردی در گوشهای نشسته بود و به خود سرگرم شده بود. او به آرامی حرف میزد و آن جمع را میشنید. با کنجکاوی به هر یک از افراد نگاه میکرد.
هوش مصنوعی: او به نیکی مشغول کار بود و در حال جمع آوری مقداری از چیزها بود. در این میان یکی از دوستان با یکی از همکارانش در حال گفتوگو بود و درباره بهار و گلها صحبت میکردند. تا اینکه یکی از کسانی که در آن جمع حضور داشت و به دانش و هنر این حوزه آشنایی داشت، گفت که در این زمینه سخن و یادداشت حکیمی را در ذهن دارد و میتواند به زودی آن را ارائه دهد.
هوش مصنوعی: چه چیزی است آن آسمان پرازدحام ستارهها؟ و ستارهها به شکلهای متفاوتی در آن خودنمایی میکنند.
هوش مصنوعی: لذت زندگی به زیبایی او وابسته است، و عقل در برابر جذابیت او مجذوب و اسیر شده است.
هوش مصنوعی: رنگهای سرخ، سبز، سیاه، زرد و بنفش، بدون نیاز به قلم، تصویر او را مانند نقشی بر روی بوقلمون میسازند.
هوش مصنوعی: ماه و خورشید او از آسمان بیشتر است و ستارههایش بیشتر از ستارههای آسمان است.
هوش مصنوعی: بعد از آن، مسائل و مشکلات به وضوح مطرح شدند و کلماتی جدید وارد گفتگو شدند که باعث جلب توجه و تحلیل دقیقتری شدند. این موضوع در ابتدا بینام و نشانه بود، اما کمکم به یک موضوع قابل بحث تبدیل شد.
هوش مصنوعی: این دختر زیبا و معصوم کیست؟ نور چهرهاش به دلبران جلا بخشیده است.
هوش مصنوعی: زمانی که در کنار او باشی، روزها و شبها برایت خوشایند و بیانتها خواهد بود.
هوش مصنوعی: شراب سرخی که در عمق پیاله باقی مانده، به آرامی بر لبانم جاری است.
هوش مصنوعی: در نتیجه، از میان آن گروه صدای تشویق و تحسین بلند شد و هر یک از اشعار را مورد مدح و ستایش قرار دادند تا این نوآوری و ابداع در فهم و ذوق آنان جایی بگیرد. ناگهان از گوشهای، شخصی که سالها در تنهایی بود، زبان به سخن گشود و صحبت را آغاز کرد و گفت:
هوش مصنوعی: ای دریای نسل و آزادگان، این شادی از کدام منبع میآید و این رقص بر چه نوع آهنگی اجرا میشود؟ آیا کسی بادهای بی مستی و گلی بی خار دیده است؟ آیا کسی شیون و نالهای بی اندوه و شور و شوقی بی غم را شنیده است؟
هوش مصنوعی: سپیدهدم از دل شب تار ظاهر میشود و این قفل را هزاران کلید باز نمیکند. این نظم و ترتیب به این اندازه شگفتانگیز نیست و عمق این سخن تا این حد زیاد نیست. خیر، اینجا منبع مشکلات و چالشهای مختلفی است و نظم شعری به طبقات و درجات مختلف تقسیم میشود؛ برخی از معلمان شعر هستند و برخی دیگر کمدانش و برخی نیز مغفول ماندهاند. نوعی از شعر وجود دارد که به آن ذوالشرفین میگویند و جنسی دیگر که به آن ذوالطرفین اطلاق میشود.
هوش مصنوعی: شعر، اثر هنری است که اجزاء آن با یکدیگر هماهنگ و متناسب هستند. هر بخش از آن به نوعی مستقل و مشخص است و در عین حال به یکدیگر متصل میشوند. آگاهی از هر بخش نیز معیاری برای فهم کل اثر است. نه هرکسی که بتواند صحبت کند، قادر به خلق چنین شعری است، بلکه ارزش واقعی در خفا و درون اندیشهها نهفته است. اگر به این زیباییهای ادبی دست یابید، میتوانید به سطوح بالای بلاغت و دانش برسید. در این میان، تواناییهای خاصی وجود دارد که با بخشش و سخاوت همراه است و به راحتی قابل مشاهده نیستند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانم زین آراستهی خاموشی این مواد را بگیرم و آنها را به حالت عریان به خواب و آرامش برسانم. پیرمردی که در این تصاویر وجود دارد، شعرهایی را به زبان میآورد و این جواهرات را در برف خود میپاشد. هر یک از آنها به حالت حیرت میافتند و در مواجهه با درجات بالای وجود خود، از وضعیت فعلی و شدت آن وضعیت متعجب میشوند و دچار ترس و وحشت میگردند.
هوش مصنوعی: جمعی به نوال نزدیک شدند و از او خواستند که به آنها کمک کند و گفتند که بخشش ناپایدار جزو عادت بزرگواران نیست و قدردانی از این نعمت واجب نیست. پس از او خواستند که این سفره را برایشان بگستراند و آنها را به راه راست هدایت کند. پیر نیز پاسخ داد:
هوش مصنوعی: به یاری یکدیگر در این دوران سخت پرداخته و در تامین نیازهای غذایی و پوشاک به هم کمک کنیم. خداوند به یاری شما بیاید و شما نیز همچون خداوند با مردم نیکی کنید.
هوش مصنوعی: آنها با صدایی رسا گفتند که جان و همه آنچه در وجود ماست فدای توست و هر آنچه به ما مرتبط است برای تو قربانی میشود. پیر به این پاسخ خوشحال و خندان شد و به جمعیت روی آورد و اظهار داشت که مشکلات شعر عربی این است که لغات تابناک و تصورات عجیب و الفاظ ناشناخته در آن به کار رفته است؛ مانند شعرهای لبید، اعشی، و وائلی که از اشعار دوران جاهلی محسوب میشوند. همچنین مشکلات شعر فارسی این است که معنی آنها فقط با تامل و فکر عمیق زیاد قابل درک است، چنانکه گفته شده است.
هوش مصنوعی: این شعر به این معنا است که هیچ زیبایی یا جذابیتی در جهان وجود ندارد مگر اینکه به این سه دوست یا یار وابسته باشد. به عبارتی، رنگ و بوی خاص زندگی ناشی از وجود این دوستان است و بدون آنها، جهان از هر گونه زیبایی خالی است.
هوش مصنوعی: با دوست زیبای سرخرنگ و معشوق زردرنگ خود باش، زیرا کمک او همیشه به دنبال کسی است که چهرهاش همیشه سفيد و خوشرنگ است.
هوش مصنوعی: در مواجهه با حوادث، نباید همیشه به کسانی که دلشان سیاه است و موهایشان سفید، تکیه کرد. بعضی وقتها باید جلوتر رفت و به افرادی که وضعیت بهتری دارند توجه کرد.
هوش مصنوعی: نظم چیزی است که از یک نفر به نفر دیگر و از زبانی به زبان دیگر منتقل میشود. گاهی مانند زینت و زیبایی است که دور یک هیکل میچرخد و گاهی مانند سرمایۀ نقدی است که تاجران دارند. در این نظم، بخشهای روشن در نظرها بهعنوان نوشته دیده میشود و بخشهای تاریک در دلها بهعنوان خالی و بینوشته است. نظم به گونهای است که از زندگی و خانه جدا نمیشود و نه روایات راویان را میتوان گم کرد و نه داستانهای حکمرانان را. كما این که گفته شده است:
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که شعر من از من دور شده و شعر تو دور تا دور خانهات میچرخد؟
هوش مصنوعی: عقل نتواند به او نظر کند و قدمی شایسته در او نگذارد. از این قبیل امور بسیار وجود دارد و نوعهای مختلفی هستند که نه تنها محفوظات در دورههای مختلف هستند بلکه در آن زمان نیز برای فهم آنها احتیاج به اشاره و توجه است. یادآوری این مسائل بیهوده است و جزئیاتش بیفایده خواهد بود. این بحث را کنار بگذارید، چرا که یادآوری این موضوعات مناسب نیست و راهی برای فهم آنها وجود ندارد مگر اینکه به کنجکاوی و توجه بیشتر پرداخته شود. تا زمانی که خواننده شروط لازم را نداشته باشد، درک آن موضوعات ممکن نخواهد بود.
هوش مصنوعی: یکی از مواردی که باید به آن توجه کرد این است که شعری به زبان عربی نوشته شود بدون حرکات و نشانهها، و سپس شعری به زبان فارسی با همان وزن و قافیه نوشته شود. به طوری که وقتی هر دو شعر خوانده شوند، احساس شود که یکی هستند و هرکدام میتواند به نوعی به دیگری نزدیک باشد.
هوش مصنوعی: آیا زمانی داستانی از ما شنیدی که بدون فکر به آن غرق شده باشی؟
هوش مصنوعی: از این نوع مقفلات، نوعی دیگر وجود دارد که به آن مقلوب میگویند و این ترکیب سختتری برای پارسیان است، چون زبان آنها محدودتر است، اما برای عربها به دلیل تنوع و غنای لغات، کار آسانتری به شمار میآید. حریر هم با پیروی از این الگو، نمونهای آورده و بر اساس این سبک، به زحمت نظمی ساخته است.
هوش مصنوعی: وقتی انسانی در شرایط سخت قرار میگیرد، میتواند به ویژگیهای واقعی خود پی ببرد.
هوش مصنوعی: هیچکس در ادبیات فارسی بیشتر از یک مصراع نگفته است و من به خاطر تأثیرگذاری بر قریحه و تحریک طبیعت، یک بیت کامل بیان کردهام و در بیت دیگر متوقف شدهام تا ببینم چه زمانی این اتفاق میافتد.
هوش مصنوعی: مرگ نازک و دلپذیر، یار را به یاد روزهای خوب میاندازد.
هوش مصنوعی: در صنعت شعر، هر بیت به صورت مستقل قابل خواندن و تفسیر است و نمیتوان به یک معشوق خاص اشاره کرد. در شعر عاشقانه، هدف و ممدوح مشخصی وجود ندارد. این ویژگی بیشتر به شعر عربی مربوط میشود و در شعر فارسی کمتر مشاهده میشود. شاعران ایام جاهلیت نیز به این موضوع اشاره کردهاند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که قصاید یا شعرهای معروف، هر دو در نوع خود مشابه هستند و حریری نیز دو بیت از این نوع شعرها را در آثارش آورده است، و من هم به همین صورت دو بیت را ارائه کردهام.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در میدان عشق مشغول به نبرد هستی، هر چه میخواهی، با شوق و جسارت بیشتری حرکت کن و به جلو برو.
هوش مصنوعی: در این کوچه اگرچه تو با دل و جان وارد شوی، باز هم در نهایت مانند یک بازیگر هستی که نقش خود را بازی میکنی.
هوش مصنوعی: متشابهالاجزا به معنای داشتن اجزای مشابه و متناسب است. در این دو بیت، گفته شده که میتوان هر دو را به یک شکل خواند و از این جهت شعر به صورت منسجم و هماهنگ ظهور پیدا میکند.
هوش مصنوعی: ای دنیا، از تو نیرویی همچون شیر نر در زندگی به دست آمده است. هر فردی از تو بهرهای برده است.
هوش مصنوعی: ای جهانی که هیچکس از تو پرشورتر نیست، در این زمانه هر کس به نوعی از تو جدا شده و خود را به دور از تو میبیند.
هوش مصنوعی: وقتی که امواج دریا به اوج خود رسید و طغیان سیل به حد زیادی افزایش یافت، دوستان تصمیم گرفتند که بطریها را به دریا بیندازند و شیخ را با عذرخواهی و احترام مورد خطاب قرار دادند. آنها با حال خراب و زبونی خود کنار آمدند و هر چه داشتند را به او تقدیم کردند. این موضوع را فهمیدند که در شرایط دشوار، زدن حرفهای بیمورد کار درستی نیست و لاف زدن شایسته مردان نیست.
هوش مصنوعی: بنابراین، هر چه که داشت را به نمایش گذاشت و پیرمرد را در کیسهای قرار داد و مانند آفتاب، او را به سوی غربت و دیار یثرب برد.
هوش مصنوعی: بعد از آن زمانه نمیدانم که چه خواسته بود؟ آیا گردش روزگار بر اتفاقات اضافه کرد یا کم کرد؟
هوش مصنوعی: آیا خوشبختی به خاطر شجاعت و تلاش به دست میآید یا به خاطر کمتوجهی و آسانطلبی؟ در تلاش برای پژوهش روزی، آیا باید به سمت چپ بروم یا به راست؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.