گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای بلبلی که وقت ترنم ز نغمه ات

سطح محیط گنبد پیروزه پرصداست

لفظت شکر فروش و ضمیرت گهرفشان

کلک تو نقشبند و بیان تو دلگشاست

آن بکر معنی تو که حامل بنکته هاست

وان نکته غریب که باروح آشناست

چتر سیاه کلک ترا زیبد از چه زانک

بر ملک نظم دهر بانصاف پادشاست

الفاظ فایق تو چو عقل ملایکست

وانفاس رایق تو چو ارواح انبیاست

در تو گه بیان بغلط اوفتاد عقل

گه گفت کاین علیست گهی گفت نه علاست

با ذوق لفظ توچه حلاوت که در نیست

با لطف طبع تو چه لطافت که در صباست

زان لفظ های عذب که از فیص ایزدست

وان رمزهای علم که موروث مصطفاست

نوبت سه میزنی که امیری تو در سخن

نی نی بپنج کن که جهان سخن تراست

گر کلک تست خازن علم تو طرفه نیست

بحرست و ماهی و زر خشگست و اژدهاست

محروم مانده ام ز فواید بدرد چشم

خود الحریص محروم در حق ماست راست

ز اندیده خونگریست که در مجلستو گوش

گفت این حظ منست بگو آن تو کجاست

گردیده بر دو خواست بصر سمع رشک برد

بنگر که سمع نیز بحرمان چه مبتلاست

زان در که گوش برد ز لفظ تو طفل چشم

دزدید از ودودانه وزوصد عقیله خاست

پوشیده اطلس از براکسون سمامه ام

آن اطلسی که آتشی ازرنک خون ماست

گرزانکه هندوان سوی زردی کنند میل

هندوی لعبتم زچه در لعلگون قباست

می در پیاله شد عنبی و ززجاجتش

در پرده به که محتسب دردش از قفاست

گر ریخت خون دیده و عیدت بدست وعد

صد دانه در بدادش یعنی که خونبهاست

طفل بصر در آبله گشتست شیرخوار

صدبار بیش خورد و تو گوئی که ناشتاست

گوید طبیب شیر همی ده دمادمش

وینش عجب ترست که میگوید امتلاست

در خون من شد آبله و من زابلهی

بردیده مینشانمش این خود چه توتیاست؟

گر طوطیم چو باز مرا دوخته دو چشم

اندر کریز مظلم و سمج سیه چراست

ور شاهباز معظم فضلم چو شبپرک

چشمم چرا ز شعشعه نور پس جداست

چشم بدست اینکه شد از مجلس تو دور؟

عین الکمال گشت که مصروف ازان لقاست؟

از لفظ همچو شکرت ار کردم احتراز

در درد چشم ترک حلاوت زاحتماست

تهدید کرده بود بکوری مرا طبیب

گفتا نعوذبالله بیرون شدن خطاست

در محفلت که شرع بدو چشم روشنست

کوری بدشمنان تو بگذاشتن رواست

بپذیر از من این نظم ار گوهر ار شبه

بر هر طرف که هست هم از حقه شماست

لایق بمدح تو نبود ترهات ما

وین خود مدیح نیست یکی عذر ماجراست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode