حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۷
ای یار بیوفا که دل از ما بریدهای
گویی که پیش هرگز ما را ندیدهای
سرگشتهام چو ذره ز خورشید روی تو
دامن چرا چو سایه ز ما درکشیدهای
لیلی شنیدهام که ز مجنون نمیشکیفت
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹
تا در جهان پدید بود سرو قامتی
ما را ز عاشقی نبود استقامتی
مستیم تا به روزِ قیامت ز جام عشق
بل گر بود ز بعد ِ قیامت قیامتی
هم دوستان دهند به شفقت نصیحتم
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۶
دوش آمدی و خرمن ما آتشی زدی
امشب بیا و باز رهان بازم از خودی
خالی کنیم خانه ز بهرِ نزولِ دوست
لابد برون شود همه چون تو درآمدی
عشقِ تو آمد و رگِ مجنون فروگذشت
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۲
بس در جفا مکوش که از حد بمی بری
شاید اگر به جانب من بنده بنگری
نومید نیستم که برآید امیدِ من
باشد که باز بر سرِ افتاده بگذری
فرمان تراست هر چه کنی حاکمی ولیک
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۵
گر امشبم چو دوش به سر باز بگذری
لطف است و دل نوازی و مملوک پروری
در شیشه دیده اند گروهی شنیده ام
من دیده ام ولیکن در خواب خوش پری
چون آفتاب از عظمت بر فلک رویم
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۷
ای پیرِ سالخورده غمِ خود نمیخوری
رو خونِ رز مریز که بر خویش خونگری
بت در کنار داری و زنّار در میان
تا چون موحّدان نشوی از خودی بری
در ابتدا نه هم ز قیاسِ من و تو خاست
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۸
گر یاد روزگار فراغت کند کسی
چون محنت از پس است تفاوت کند بسی
با نقد وقت ساخته اند اهل معرفت
این جا مجال نیست که طعنی کند کسی
آن جا که ابر دانه کند بر صدف نثار
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۹
فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی
ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی
عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان
دانسته ام که در چه مقامات مشکلی
غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۸
گر نه به دست نفس بهیمی اسیرمی
بر کاینات عالم هستی امیرمی
گر بگسلیدمی طمع از هستی وجود
در جمع اهل صدق و صفا دل پذیرمی
ور مانده در ضلالت عصیان نبودم
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۴
خوش نیست بر طلیعه ی انوارِ بام می
هست الله الله هست بیار ای غلام می
پاکیزه جوهری که به اسما مرکّب است
صهبا ، رحیق ، راح ، مفرّح ، مدام ، می
دفعِ همه غم است و دوایِ همه مرض
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۷
زاهد اگر نمی خورد اندر سه ماه می
قلّاش فارغ است بیار از پگاه می
ما تشنه و زمانه ی بی آب تافته
حکمِ ضرورت است نباشد گناه می
شادیِ جانِ اهلِ دلی گر سفیده دم
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۹
باور نمیکنم که تو پیمان بنشکنی
زیرا که التفات به یاران نمیکنی
زین بهترک نظر به من دل شکسته کن
تا چند از تو سرکشی از من فروتنی
سروی و سرو اگر چه که آزاد خوشترست
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۵
دل میبری به غارت و شلتاق می کنی
وز غمزه فتنه ها که در آفاق می کنی
پنهان ز خلق میکنم این راز و بر سرم
چشمانِ مست خود را ایغاق می کنی
اینجوی توست عرصه ی ملک وجود را
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۶
زان خوشه نغوله که آونگ می کنی
بل زان دو فتنه این همه نیرنگ می کنی
هر روز بامداد به عمدا بر آفتاب
نقشی دگر به شعبده ی رنگ می کنی
تا نیلِ حُسن بر ورقِ ماه میکشی
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۰
در دل نشسته ای اگر از دیده می روی
موقوفِ وقت نیست ملاقاتِ معنوی
بر دوستان مسافتِ شکلی حجاب نیست
ای دوست جهد کن که از آن دوستان شوی
چندان که ممکن است وفا کن به حسنِ عهد
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۲
ای در لبت خلاصه ی اعجازِ عیسوی
حیران ز نقشِ رویِ تو تمثالِ مانوی
بی مثلت آفرید خدا کز نوادرست
با صورتِ نکو حرکت هایِ معنوی
از خانقه کشد به خرابات رختِ انس
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۸
ساقی ز بامداد بیاور قِنینهای
بردار بانگِ قهقهه از آبگینهای
نقدینه بهشت مهیّا نمیشود
لطفی کنی ز ما بستانی رهینهای
حالی در این معامله مصرف نمیشود
[...]
