گنجور

 
حکیم نزاری

فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی

ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی

عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان

دانسته ام که در چه مقامات مشکلی

غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری

دانی که بعد قطع سفر در چه منزلی

صبرم نداشت طاقت حسن جمال او

آری که بر خلاف محقی است مبطلی

بر ما چه اعتراض که مستیم و عاشقیم

طعنه مزن که سینه ی مجروح می خلی

گر هست از محبت آل علی اثر

بر خوان ز روزنامه ی عرفان سینجلی

این جا کسی دگر نرسد جز موحدی

کورا بود محبت ذریت علی

آری نزاریا تو و آن فرخ آستان

کاقبال بر درش بنشیند به مقبلی