گنجور

 
حکیم نزاری

دوش آمدی و خرمن ما آتشی زدی

ام‌شب بیا و باز رهان بازم از خودی

خالی کنیم خانه ز بهرِ نزولِ دوست

لابد برون شود همه چون تو درآمدی

عشقِ تو آمد و رگِ مجنون فروگذشت

این‌جا چه جای عاقلی و جایِ بخردی

لیلی و یک کرشمه و سد طعنه ی حسود

ماییم و هیچ چون همه یک بار بستدی

دل در غمِ تو بستم و نگشاد از تو هیچ

مهرِ تو برگرفتم و در خونِ من شدی

آری نزاریا تو همه نیک بین نه بد

ور عاشقی نُطُق مزن از نیکی و بدی